یا حق

 

جمله ای دارد داش آکل که به دلمان نشسته است:

«لوتی وقتی غم داره یه کوه درد داره»

محرم و صفر گذشت و چیزی نماند برای ما الا مصیبت.

امسال صفر بالکل نحس تر از هر ساله دگر بود برای ما، با آن واقعه 22 اسفند دانشگاه و باز مصیبت عدم توفیق رفتن ما به زیارت عتبات. داریم عادت می کنیم به نیت رفتن کردن و باز نرفتن.

دو ماهی می شد اینجا حال و هوایی دیگر داشت. نمی دانم چرا اینگونه نوشتیم در این ایام. لیک عاقبت مطلبی نوشتیم از برای جایی دیگر که اینجا هم می گذاریمش.

 

**محیر الدوله از شاهزادگان ناصری است. والده اش کنیزکی بود پیشکش شده از سلطان منصور آباد از ایالات بلاد کبیره هند که هم در صورت بی مثال بود و هم در سیرت. بماند حکایت عشق و عاشقی ناصرالدین شاه و کنیزک هندی برای مجالی دیگر که حکایت محیرالدوله خود علی حده است. محیر الدوله از بهر کسب معلومات جدیده عازم فرنگ شد. آنچه خواهد آمد رقعه ای است از باب موجودی محیر العقول به نام «اینترنت» که خدمت شهنشاه ایران ناصرالدین شاه قجری راپرت شده است.

 

اندر احوالات اینتر توگراف و ملوک وطنی 

از باب امر شما بر سفر بلاد فرنگ و آشنایی با فرهنگ این مردمان چند روزی است عالمی را مکاشفه کردیم بس عجیب. موجودی را مقابلمان ظاهر کردند که گویا از والد و والده ناقص الخلقه زاده شده بود. نیمی چرتکه، نیمی سینماتوگراف و ما بقی تلگرام. ملازمان فرنگی شعبده کردند و صدای قار و قوری که گه گاه از بطن مبارک هنگام ناشتا به سمع می رسید، بلند شد. صدا که فرو نشست از ملازمان یکی گفت که وارد عالمی شدیم به نام «اینترنت». گفتیم که در میان عوالم، ناسوت و لاهوت و ملکوت شنیده بودیم ولی این عالم را به خاطر نداریم لیک از جهت کسب علم این یک را نیز افزودیم به دایره خاطره مان. پرسیدیم که این دیگر چه عالمیست که تا حال به سمعمان نرسیده است؟

ملازمان از برای پاسخ بدین مسئله ما را به سیر و سیاحت در این عالم بردند. در میان ایالات این بلاد بس عظیم، به ایالتی رسیدیم که به نام «گوگل» شهرت داشت. در اول لحظه تصورمان این بود که این نیز به سان گاگول و شانگول از همان دشنام های چارواداری وطنی است که بعد شصتمان خبردار شد که اینچنین نیست. ایالتی بود بس غریب و فرای تصور.

لیک ایالت به نام مبارک قبله عالم مزین نمودیم و مهر و مومی نیز پشت بندش که به ناگه به سان معدومی که از شمس العماره آویخته باشندش در جای خشکمان زد و فک زیرینمان به شصت پایمان بوسه ای نواخت. خدای مرا لال کند که اینچنین ناگواری را، خدمت مبارک حضرتعالی مرقوم می دارم لیک چه چاره که امر، امر مطاع است و ما مطیع به شرح ما وقع. به ناگه بر صفحه بلورین سینماتوگراف تصاویری ظاهر شد از اندرونی و حرمسرای شاهانه. سوگولی ها و زنان و کنیزان حرم قجری همه سرلخت من جمله والده حقیر. همگان کور شدند الا ابلهی از چاکران که دهان باز و زبان دراز مات و مبهوت، فوتوگراف ها را سیر می کرد. سخن کوتاه کنیم.

غیرتمان جوشید و همانجا به نیابت، چاکر سرا پا تقصیر را گردن زده، سینما توگراف را بالکل در هم شکستیم و آن شی الابلیس را به نام نامی ناموس شاه و مملکت به هیچ مبدل نمودیم. زیاده عرضی نیست جز آنکه در فراق قبله عالم و والده بسی محنت می کشیم که به لطف آن شی الغریب دیدگانمان منور گشت.

 

چاکر پا در رکابتان

محیرالدوله ناصری

 

رقعه های دیگر بماند برای ایامی دیگر.