۳ مطلب در خرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

فوتبال کار انگلیسی هاست

«فوتبال کار انگلیسی هاست.» این را مادربزرگ مادرم هر وقت که می نشستیم پای فوتبال یا اینکه توپ پلاستیکی ای بر می داشتیم تا برویم بیرون و بازی کنیم به آذری به ما می گفت.

کمتر کسی است که یک تیم محبوب نداشته باشد. یک تیم محبوب باشگاهی در کشورش. یک تیم باشگاهی در اروپا. یک تیم ملی در سطح جهان و طرفدار تیم ملی خودش. شاید بعد از اینکه هر آدمی خودش را بشناسد و معنای خوب وبد را بفهمد، اولین کارش باید انتخاب تیم محبوبش باشد. تیم ها، رنگ هایشان، بازیکنانشان، حواشی شان و خیلی از موارد مربوط به آن که همه و همه اش برای یک هوادار هر چند که بی بخار هم باشد، مهم است. وقتی یک بازی فوتبال باشد سریع خطوط جداکننده و خط و نشان هایی که دو طرف برای هم می کشند مشخص می شود. چرا فوتبال این همه مهم است و نه باشواد می شناسد و نه بی سواد؟ نه زن می شناسد و نه مرد؟ آیا این همه ریزه کاری و این همه ظرافت در طرح ریزی این ورزش همه گیر جز این است که ما را به تئوری بزرگ مادر بزرگ مادرم هدایت کند که «فوتبال کار انگلیسی هاست.»

فوتبال فراتر از فرهنگ ها و سیاست هاست. دو تیم می توانند یک کلمه از حرف هم را نفهمند و هیچ اشتراکی بین فرهنگ و اعتقاداتشان نباشد ولی با هم فوتبال بازی کنند. سیاست و دیپلماسی نمی تواند در فوتبال دخالت کند و ساختار فوتبال دنیا فارغ از دیپلماسی های رایج شبکه ای را ساخته است که غیر قابل نفوذ است. همین الآن که این مطلب را می نویسم. ترکیه، چک را برده و امیر پوریا منتقد سینما دارد بازی را تحلیل می کند. همین نشان می دهد که فوتبال حد و مرزی نمی شناسد و همین باعث می شود که بیشتر به جمله تاریخی «فوتبال کار انگلیسی هاست.» فکر کنم.

در هر تیمی می توان فرهنگ هر قومیتی را دید. ترکیه تکنیکی و نهاجمی بازی می کند. کاملا حسی و پرشور که با روحیات آنها هم می خورد. آلمانی سرد و ماشینی بازی می کند مانند مردمانش و فرهنگش. قرار است فرهنگ ها در یک چهارچوب و با قواعدی مشترک در یک محیط مشترک با هم به رقابت بپردازند و بر دیگری هجوم ببرند. شاید نقطه است که حتی شما را هم مشکوک کند که «فوتبال کار انگلیسی هاست.»

مستطیل سبز، کوچک شده دنیای امروز ماست. 90 دقیقه وقت. همکاری بازیکن ها با هم. دو هدف که باید به آنها رسید. امتیازدهی به بازی ها. برد یا باخت و با مساوی. در عین برنامه ریزی و تاکتیک بازی، غیر قابل پیش بینی بودن آن. هیجان. آزادی فردی در عین محدودیت های جمعی. فردی که هدایتگر این بازی است و خیلی از موارد دیگر و بطور کل فوتبال نیز مانند زندگی یک کمدی دراماتیک کامل است که حداقل در ایران جنبه کمیک آن بیشتر از جنبه های دیگر آن است. علی الخصوص وقتی یا پدیده ای مانند فیروز کریمی مواجه می شویم که به احتمال خیلی زیاد همچون عبید زاکانی در عرصه طنز این مرز و لوم تا ابد خواهد درخشید. واقعا با این اوصاف هنوز هم به اینکه «فوتبال کار انگلیسی هاست.» ایمان نیاورده اید؟

همین چند روز پیش فولاد خوزستان با پیام خراسان مساوی کرد و نتوانست به لیگ برتر صعود کند. اهوازی ها ریختند توی زمین و همه بازیکنان را زدند. چند نفری به بیمارستان رفتند. چند نفر از شدت ناراحتی سکته کردند. یک نفر کم بود خودکشی کند که جلوش را گرفتند. چند ده نفری خودشان را می زدند. این همه اتفاق فقط برای فوتبال می افتد. نه برای چوگان، نه برای سپکتاکرا و نه برای شنا و ... . که احتمال خیلی زیاد آنهای دیگر کار انگلیسی ها نبوده است.

جام جهانی 2002 مصادف شده بود با کنکورم. یک بازی را هم از دست ندادم. کنکورم هم بد نشد. مادر بزرگ مادرم هنوز مرحوم نشده بود و مدام می گفت که «فوتبال کار انگلیسی هاست. شما را از درس می اندازد.» راست هم می گفت ولی چه می شد کرد. هر چهار سال یکبار جام جهانی می شود و نباید این اتفاق کاملا فرهنگی را از دست داد. یورو 2008 هم افتاده است میان امتحانات پایان ترم ما. متاسفانه این هم چهار سال یکبار است و دیگر مادر بزرگ مادرم نیست که بگوید «فوتبال کار انگلیسی هاست.»

دیدن بازی های یورو 2008 با فیلمبرداری عالی اش که هر دوره بهتر هم می شود، واقعا لذت بخش است. سانسورهای صدا و سیما جاهایی بسیار هنرمندانه و در برخی موارد به شاهکار تبدیل می شود. مخصوصا اگر تیم های سوییس یا سوئد بازی داشته باشند. فکر کنم در بازی سوئد و یونان بود که دم در استادیوم، گشت ارشاد گذاشته بودند تا از ورود نسوان به ورزشگاه جلوگیری کنند. دیگر گزارش گران فوتبال مان دارند به پدیده تبدیل می شوند. جناب علیفر که یک تنه هم گزارش می کند، هم پیش بینی می کند، هم یک ملت را تحقیر می کند و هم خون شما را به جوش می آورد چهره اول این پدیده هاست. شاید به جز چند سیاست مدار وطنی تنها کسی که می تواند من را عصبانی کند همین جناب علیفر است. گاهی وقت ها آدم احساس می کند جناب گزارش گر یا بازی را نگاه نمی کند یا به جای عیتک نمره 12 عینک دوربینی 0.75 گذاشته است. بعضی از این چمن های استادیوم ها مانند چمن استادیوم آزادی خودمان مخملی است که احتملا از ایران برده اند آنجا. به هر جهت اگر «فوتبال کار انگلیسی ها هم باشد.» این یورو 2008 آنقدر ارزش دارد که بگویی گور بابای امتحان پایان ترم و بنشینی به دیدن فوتبال.

دیدن یورو 2008 آن موقع لذت بخش تر می شود که حقارت ایتالیا را ببینی که دست و پا می زند تا خود را از منجلاب حذف بیرون بکشد(حالا شانس ما می زند و قهرمان می شود) نسبت به ترکیه یک حس وطن دومی دارم و دوست دارم همیشه برنده شود ولی از آن آرزوهاست که بر جوانان عیب نیست. هلند لذت فوتبال بازی کردن را به آدم می چشاند و پرتغال تنها تیمی است که برزیل را به یاد آدم می آورد البته اگر اسکولاری زیبایی بازی را از آن نگیرد. اتریش فهمید که باید همان موسیقی را ادامه دهد و یونان بهتر است به افلاطون و سقراطش بچسبد و می تواند همان یکبار قهرمان شدنش را مانند تمدن 2500 ساله ما ایرانیان قرن ها و هزاره ها در بوق و کرنا کند. اسپانیای دوس داشتنی با آن همه بازیکن دوست داشتنی که متاسفانه تنها یک مشکل دارد و آن هم اینکه شخصیت قهرمانی ندارد. فرانسه باید مدت ها منتظر بماند تا مادر گیتی دوباره زیدانی بزاید. آلمان مثل همیشه همان آدم آهنی است که این دفعه کمی روغن کاری هم می خواهد. می ترسم کرواسی در این جام به جایی برسد و ما مجبور شویم 10 سال دیگر مربی الآنی اش را که احتمالا در کوچه پس کوچه های زاگرب در حال پشه پرانی بوده برای تیم ملی مان بیاوریم که ان شاالله میسر نشود.

یادم می آید 4 سال پیش، پیش بینی کرده بودم که پرتغال قهرمان می شود و به فینال رسید و قهرمان نشد. فکر می کنم در این دوره فینال را پرتغال و هلند بازی کنند و باز هم دوست دارم که پرتغال قهرمان شود ولی گویا این بار هم قهرمان تیم دیگری خواهد بود. شاید انگلیس به این دوره نرسیده باشد ولی «فوتبال کار انگلیسی هاست.»

به هر جهت تاریخ اثبات کرده است که فوتبال از نان شب هم واجبتر است. حالا شما هی بگویید «فوتبال کار انگلیسی هاست.»

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

خدا ابن سینا را بیامرزد

خبر: «دومین سمپوزیوم اخلاق و حقوق پزشکی برگزار شد.»

در اختتامیه این سمپوزیوم بعد از سخرانی مسئولین محترم اعم از وزیر، دبیر، صغیر و کبیر مجری محترم بیانیه انتهای سمپوزیوم را با صدای قرا و شیوایی قرائت فرمود. این بیاینه که قسمتی از آن در ذیل آمده است حقوق متقابل بیمار و پزشک، پزشک و بیمار، وزارت و پزشک، آبدارچی و پزشک، انرژی هسته ای و پزشک، پزشک با پزشک، بمب خوشه ای و پزشک، فشار سنج و پزشک و ... را بیان و تدوین نموده است.

متن بیانیه اختتامیه:

از تمام پزشکان حاذق و با اخلاق می خواهیم که شخصیت خودشان را حفظ کرده و حقوق ذیل را متقابلا رعایت فرمایند.

1-      بیمار حق دارد که در هر شرایطی از پزشک درخواست کند که فشار خونش را بگیرد چه در مطب باشد، چه در درمانگاه، چه در خیابان، چه هنگامی که پزشک دارد بچه اش را عوض می کند و هر حالتی که ما از گفتنش شرممان می شود.

2-      تبصره فوق شامل تمام پزشکان می شود حتی شما آقای فوق تخصص ریه چپ که سالی شش ماه در دانشگاه بوستون درس می دهید.

3-      به علت افزایش تعداد پزشکان عمومی و متخصص در پایتخت، تا اطلاع ثانوی پزشکان با کد نظام پزشکی زوج در روزهای زوج و پزشکان با کد فرد در روزهای فرد طبابت کنند.

4-      درست است که نباید به بیمار به عنوان یک کالای مصرفی نگاه کرد ولی خودتان خوب می دانید که اعضای پیوندی آن به پزشکان تعلق دارد.

5-      آن ابن سیناست که هم عارف بود، هم فیلسوف بود، هم شیمیست بود و هم طبیب و مردم را مجانی مداوا می کرد. شما همان یک پزشک ساده هستید که باید پولتان را بگیرید و به فکر بدبختی هایتان باشید. ابن سینا که پول برق و آب و گاز و اجاره خانه و عوارض شهری نمی داده است. خدایش بیامرزد.

6-      اگر حس می کنید که تمامی مسئولین وزارت خانه شما را فقط به دید یک کارمند ساده نگاه می کنند، برای آرامش روحی و روانیتان مدام دوران انترنی خودتان را به یاد آورید. مسئولین همان استادهای شما هستند.

7-      بهای ویزیت ملاک نیست. در برابر مالیات تمام انسان ها برابرند حتی یک پزشک عمومی و یک پزشک متخصص.

8-      اگر بنزین گران شد، اگر پودر لباس شویی قیمتش بالا رفت، اگر قیمت مسکن سر به فلک کشید هیچ نگران نباشید، بهای ویزیتتان را افزایش دهید.

9-      در برابر بیمار مقاومت نکنید. هر چه خواست برایش در نسخه بنویسید. او پول ویزیتش را داده و هر چه بگوید درست است. حتی اگر برای کمردردش، «راوکوتان» بخواهد.

10-   پارسی را پاس بدارید و برای بیمارتان داروی ایرانی تجویز کنید حتی اگر بمیرد زیرا که شاعر می گوید: «چو ایران نباشد تن من مباد»

تبصره خاص: از خانم دکترهای با وجدان تقاضامندیم که اگر ماشین شان در 24 ساعت شبانه روز، 18 ساعت در دست پسرشان است، هنگام فروش ماشین شان نگویند که ماشین مال یک خانم دکتر است. این درخواست از سوی صنف نمایشگاه داران اتوموبیل برای ما ارسال شده است.

در انتها از تمامی حضار در این سمپوزیوم تشکر کرده و می خواهیم که بااخلاق باشید حتی اگر در هفته سه شب شیفت هستید، روزی 124 مریض را ویزیت می کنید، خودتان حق نداشته باشید مریض شوید و حقوقتان با کسر مالیات خرج بنزین رفت و آمدتان هم نشود.

تا سمپوزیومی دیگر خداحافظ.

 

[نوشته شده برای شماره ۱۰۶ هفته نامه پزشکی سپید]

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

کمیسیون موارد خاص: «هدایت ثانی»

توضیح واضحات:

هر گاه دانشجویی خلاف قواعد دانشگاه بخواهد کاری کند باید مشکل خود را با کمیسیون موارد خاص در میان بگذارد. کمیسیون موارد خاص در هر دانشگاهی نقش اتاق اعتراف را بازی می کند. دانشجو نه بصورت حضوری بلکه بطور مکاتبه ای باید دلایل و مشکلات خود را مطرح کرده و درخواست خود را بنویسد. اگر دانشجویی سه بار متوالی و یا چهار بار غیر متوالی مشروط شود (یعنی معدل زیر 12 بگیرد) باید از دانشگاه اخراج شود ولی می تواند برای آخرین دست و پا زدن ها توبه نامه ای را برای کمیسیون موارد خاص ارسال کند که شاید به خاطر شرایط خاصی که داشته و دارد قلم عفو بر گناهان او کشیده شود. کمیسیون موارد خاص قیامتی است که در این دنیا بر پا می شود. تمام کرده ها و ناکرده های دانشجو در آن عیان است. در این هنگام نه پدر، پسر را می شناسد و نه برادر، برادر را. دانشجو فقط می تواند از قدرت قلم و عجز و لابه خود برای متقاعد کردن کمیسیون موارد خاص استفاده کند. ما در اینجا برآنیم تا در هر شماره توبه نامه ها و درخواست های دانشجویانی را که پا به این عرصه نهادند را منتشر کنیم تا آینه عبرتی شود برای دیگر دانشجویان.

شاید باورش برایتان سخت باشد ولی اینجا برزخ است. یک پله مانده تا جهنم.

نکات:

1-      ما از ذکر نام درخواست دهندگان خودداری می کنیم.

2-      تمام این اوراق کاملا محرمانه و طبقه بندی شده به حساب می آیند.

3-      بعد از خواندن حتما بسوزانیدشان.

 

 

«هدایت ثانی»

 

به نام خدا

با سلام خدمت اعضای محترم کمیسیون موارد خاص

 

بنده A به شماره دانشجویی 83984012 دانشجوی رشته ریاضی مقطع کارشناسی هستم. می دانم که شما کشیش نیستید و اینجا هم اتاق اعتراف نیست ولی من باید به خیلی چیزها اعتراف کنم تا شاید از سنگینی بار گناهانم کاسته شود. من اغفال شدم. من خریت کردم و باید تقاص کرده هایم را پس بدهم. شاید شما بپرسید که من با چه تمهیداتی توانستم سه ترم متوالی معدل های 6.45، 10.34 و 8.7 را کسب کنم. مطمئن باشید که کار سهل و آسانی نبود. من گمراه شدم. من پسر خوب و درس خوانی بودم ولی بدست عده ای گمراه شدم. شاید باز بپرسید آن عده چه کسانی بودند. باید در کمال ناباوری و تعجب به شما بگویم که هدایت، کافکا و چوبک کسانی بودند که من را از درس و زندگی انداختند. باید پیش روی شما اعتراف کنم که همین سه تن با اینکه هم اکنون باید 7 کفن پوسانده باشند توانستند من را از پسری درس خوان و اهل ریاضیات به یک نویسنده پیزوری تبدیل نمایند. بله درست است. صادق هدایت، فرانتس کافکا و صادق چوبک.

سه سال پیش کتاب سگ ولگرد به دستم افتاد . محسور نثر و زبان کتاب شدم و اصلا نفهمیدم که از کجا و به چه نحوی کشته و مرده نویسندگی و به خصوص سبک هدایت شدم. قلم و کاغذ برداشتم و شب و روز می نوشتم. نوشتم و نوشتم. در این میان به انحا مختلف با دخترانی هم آشنا شدم که در نگارش داستان هایم از شخصیت و روابطم با آنها بسیار استفاده کردم. اینطور شد که اولین داستان کوتاهم را با نام «گربه افلیج» نوشتم. داستان هایم را در مجالس داستان خوانی می خواندم و دیگر لقب هدایت ثانی را به من داده بودند. به همین صورت داستان های «رقیه خانم»، «داش کریم»، «سه قطره تُف» و یک رمان به نام «کلاغ روشندل» را نوشتم.

شاید آقایان و خانم ها باورتان نشود ولی پیشرفت من چنان سریع بود که دیگر از فکر پاسکال و فوریه و گوس شدن بالکل بیرون آمده بودم و می خواستم کافکا شوم. چند وقتی هم داستان ها کافکا و چوبک را خواندم و مدام نوشتم. در عرض یک سال 54 داستان کوتاه و 5 رمان نوشته بودم که البته همه شان الآن، همین الآن که شما دارید این توبه نامه را می خوانید در گوشه ای از اتاق خوابم دارند خاک می خورند.

دوستان بسیار اصرار داشتند که داستان هایم را به عنوان کتاب چاپ کنم که من هم مشتاقانه پا پی چاپ آنها شدم. ولی از شما چه پنهان که مدت یکسال و دو ماه در ساختمان ارشاد بالا و پایین شدم تا هر آنچه نوشته بودم را تصحیح کنم. مجبور شدم در 10 فقره دخترها را تبدیل به پسر کنم. در 3 داستان دوست دختر ها را تبدیل به خواهر کردم. در 5 داستان مجبور شدم دختر و پسرهای آخر داستان را با هم به عقد در بیاورم. دو داستان که غیر مستقیم به اگزیستانسیالیسم و نیز در جاهایی منطق دیالکتیکی هگل اشاره داشت کلا به سطل آشغال ریخته شدند. با این اوصاف فقط داستان «گربه افلیج»(که به جرات می توانم بگویم یکی از شاهکارهای ناتورالیستی قرن حاضر دنیا بود) آن هم با کلی جرح و تعدیل با نام «پیشی پیشی، ملوسم» در گروه سنی ب در 24 صفحه با کلی عکس های رنگی قشنگ به چاپ رسید.

اعضا محترم کمیسیون موارد خاص من یک دانشجوی سرش به سنگ خورده هستم که تقاضای عفو و بخشش از شما دارم. من فهمیدم که غلط کرده ام و باید با پشتکار بسیار به درس خودم بپردازم . من تصمیم گرفته ام که از این به بعد به نوشتن کتاب های ریاضی بپردازم. من به شما قول می دهم. می دانم که باورتان نمی شود ولی وقتی در راهروهای ارشاد به مدت یک سال و دوماه به دوی ماراتن مشغول بودن به من پیشنهاد ممیز شدن هم شد که البته هم اکنون نیز در گوشه ای از این وزارتخانه مشعول کار دفتریم تا امرار معاش کنم.

شاید گفتن این ماجرا در این جا مناسب نباشد ولی شاید برای درک حال و احوال روحی من بسیار برایتان لازم باشد. همین دیشب خواب دیدم که پسر شده ام و اولین کتاب ریاضی خودم را در دست گرفته و شاد و شنگول به طرف اتاق ممیزی می روم. دو ممیز در اتاقی تاریک نشسته اند و با تبسمی من را نگاه می کنند. کتاب را به آنها می دهم و هر دو به دقت در عرض سه دقیقه همه آن را می خوانند. یکی شان به من نگاه می کند و می گوید:«چرا این عدده تو کمرش قر داره؟»

من جلو می روم و به کتاب نگاه می کنم و می گویم:«جناب این انتگراله.»

آن یکی می گوید:«هر خری که می خواد باشه. چرا بندری می رقصه؟»

همان اولی می گوید:«نه بابا بندری نیست، عربیه.»

من هم وارد بازیشان می شوم و می گویم:«جفتتون هم دارید اشتباه می کنید این داره موج مکزیکی می ره.»

هر سه با هم بلند بلند می خندیم. مهر بزرگی از بالای سرمان پایین می آید و می خورد روی پیشانی ام. مهر غیر قابل انتشار.

 

صلاح کار خویش خسروان دانند ولی از شما تقاضامندم تا با حسن نظری که دارید و همچنین با شرح حالی که رفت من را از ادامه تحصیل منع نکنید.

پیشاپیش از مساعدت شما متشکرم.

 

جناب آقای هدایت ثانی جواب کمیسیون به شرح زیر می باشد:

 

1-      نسخه ای از این نامه به ارشاد ارسال شد تا دلیل محکمتری باشد برای ادامه عدم انتشار کتاب های هدایت، کافکا و چوبک.

2-      در جمع کمیسیون یکی از خانم ها به تعبیر خواب اشراف کاملی داشت و متجه شد که شما در ریاضی هم چیزی نمی شوید.

3-      قرار شد به جای علامت انتگرال که اکنون مرسوم است علامت دیگری با کارشناسی های لازم جایگزین شود.

4-      یکی از اعضای کمیسیون با استناد به اینکه دختر 5 ساله شان از کتاب «پیشی پیشی، ملوسم» خوشش نیامده در خواست شما را مُحق نمی دانند.

5-      با تمام تفاسیر فوق الذکر درخواست شما برای ادامه تحصیل پذیرفته نیست. بروید و یقه همام هدایت و کافکا و چوبک را بگیرید.

 

[نوشته شده برای شماره یک دو هفته نامه نگارستان]

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی