۲ مطلب در بهمن ۱۳۸۴ ثبت شده است

شب نهم

یا حق

ای نفس!
چرا نمی میری نفس. چرا دست از سرم بر نمی داری. چرا گورت را گم نمی کنی نانجیب. چرا نمی گذاری به درد خودم بمیرم. جان به لبم کردی ای نفس. چرا راحتم نمی گذاری. چرا نمی روی پی کار خودت. مگر من چه ظلمی به تو کردم که اینچنین می کنی با من. کجا در حقت نارفیقی کردم که اینگونه خنجر از پشت می زنی نارفیق. به کدام کار نادانسته ای اینگونه بر سینه ام داغ می گذاری.

و ای دل!
چرا آرام نمی گیری دل. چرا نرم نمی شوی ای سنگ. به کدامین ضربات بیدار می شوی. به کدام ذکر آرام می گیری.

و ای زبان!
چرا آرام نمی گیری در دهان. چرا مدام تکان می خوری حیوان. مگر رام نشده ای سرکش. چرا باز لجام گسیخته ای. چرا بریده نمی گردی. چرا از حلق بیرون نمی زنی.

و ای دیدگان!
چرا اینقدر می چرخید شما. چرا ریز و درشت می شوید مدام. چرا سفید نمی گردید ای چشمان. چرا از حدقه بیرون نمی زنید. چرا بسته نمی شوید. چرا جز تاریکی نمی بینید.

و ای گوشها!
چرا از شمع پر نمی گردید. چرا همه چیز را می شنوید. مگر صاحب ندارید شما. مگر یادتان نداده اند که همه جا سرک نکشید. چرا کر نمی شوید. چرا صماخ هاتان هنوز که هنوز است تکان می خورند. چرا لاله هاتان به هر سو می چرخند.

و ای دستها!
چرا هنر نمی ریزید از شما. چرا آتش به پا می کنید دائم. چرا گل نمی کارید. چرا خاکستر به عالم می پاشید. چرا رو به آسمان نیستید. چرا در لجنزار فرو رفته اید. بریده باشید که اینچنینید.

و ای پاها!
نمی دانم. نمی دانم از تو چه بگویم. همراهم بودی مدام ولی سنگ راهم بودی. و نمی دانم و نمی دانم...

اینها را با خود می گویی در این ایام. و نعره می زنی و بر سر می کوبی و بر سینه ات. و فریاد می زنی که «ای مَن! برو و بمیر!» و دنبال جایی هستی تا این نعشه را در خاکش فرو کنی و برای ابدیتی بی نهایت آن را دفن کنی در اعماق نیستی. کجاست آنجا و کی پیدا خواهد شد؟

شاید جایی باشد که ذکر حسین مدام بر سر زبانها باشد:

السلام علیک یا ابا عبدالله

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

شب اول

یا حق

انگار نه انگار که دارد محرم می آید. خیلی راحت می روی سینما و آخرین فیلمهای جشنواره را می بینی و یا خوشت می آید و یا نه. با دوستان خوش و بش می کنی و یادت نمی آید که امشب قرار است شب اول محرم باشد و تو باز به عادت یا به عشق یا به دغدغه یا هزاران نام و نشانی که می توانی بگذاری رویش باید بروی هیات و گریه کنی و به سر و سینه بزنی که چه؟ که خدایگان حسین وارد کرب و بلا شده است. و اینها را فراموش می کنی. شال و کلاه کرده ای تا بروی سالن فوتبال. دوشنبه شبها قرار فوتبال داری. کفش و لباست را هم آورده ای. وقت نماز که می رسد با دوستی قامت می بندی. تو می ایستی جلو و او به تو می بندد. الله اکبر را که می گویی چیزی سنگینی می کند به سینه ات. دلت می گیرد. نماز خود به خود طولانی تر می شود و تازه می فهمی امشب شب اول است. شاید برای عقل اگر ماه هلال نشود و قرص نشود و باز هلال نشود ماه جدیدی نیاید ولی برای دل یک لحظه است و آنی که ماه عوض می شود و تو باز باید ترک حرامی کنی. قدما به محرم که می رسیدند ترک نجسی می کردند و سیاه پوشیده می رفتند مجلس حسینی. و امشب دلت گرفته. موتوری می گیری برای هیات و جز هزار تومانی در جیب نداری و راکب طالب هزارو پانصد است. و می گویی هزارش با من و باقی با حسین. و سورات می کند. می رسی. التماس دعایی می گوید و تو می روی هیات. می روی و باز می شنوی آنچه پارسال هم شنیده بودی و باز می گریی. و هزار و چهارصد و اندی است که می گریی و هزار و چهار صد و اندی است که به محرم که می رسی دلت آشوب می شود. گر می گیری. و نکند سال دیگر اینچنین نشوی. های کربلا چه کرده ای با دلهامان؟ های کربلا چه گذشت بر تو که خون به دلهامان کرده ای؟
دوستی از کربلا می آید و تو او را به آغوش می کشی و خوب می بویی طوری که او هم نفهمد. به شوخی ... ها می کنی تا بویش در آید همانطور که مهر کربلا را می بویی. و حسرت می ماند به دلت. و شاید در این شبها به کربلا برسی. نمی دانی چطور ولی شاید برسی.و شاید بگویی همه جا کربلاست و هر روز عاشورایی دیگر. والله عالم و تو هیچ نمی دانی. حتی نمی دانی محرم فرا رسیده است یا نه. یا اینکه تو باز طبق عادت هزار و چهارصد و چند ساله رخت سیاه به تن کرده ای و گریه می کنی و شاید هم به سر و صورت بزنی.

چه سری است در نامت ای  ابا عبدالله؟

السلام علیک یا ابا عبدالله

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی