۳ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

عمو سیبیلو رفت سفر!

بعد از مدت ها پیش امیر مهدی حقیقت بودم و حال و احوال می کردیم که دو تا پیامک آمد برایم و گفتم وقتی از پیش امیر مهدی رفتم، می خوانمشان. وقتی خداحافظی کردم و از اتاقش بیرون زدم، هنوز به در بیرونی موسسه نرسیده بودم که صدایم کرد و پیامک فوت استاد را برایم خواند. خنده روی لب هایم ماسید. خداحافظی کردم و رفتم بیرون. توی راه پله بودم که موبایلم را در آوردم و پیامک ها را خواندم. عبدالله مقدمی فرستاده بود: انا لله و انا الیه راجعون/پیر ما رفت.../استاد احترامی از میان ما رفت و دیگری را محمود فرجامی: منوچهر احترامی در گذشت.

انگار همه پیامک ها همین یک پیام کوتاه را داشتند: استاد رفت.

اینکه می گویند طرف پیر است ولی دلی جوان دارد شاید اولین بار در مورد استاد احترامی گفته شده باشد. استاد احترامی در ۶٧ سالگی جوانمرگ شد. یا بهتر است با همان تصور کودکانه مان بگوییم رفت سفر.


تشییع جنازه استاد، ساعت ٩ صبح جمعه از مقابل تالار وحدت


به یادش و جوانی اش:

توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلی نه قلقلی
نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه
باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام نه نمیام
سرتو می خوای اصلاح کنی؟
نه نمی خوام نه نمی خوام

کره الاغ کدخدا
یورتمه می رفت تو کوچه ها
الاغه چرا یورتمه میری؟
دارم میرم بار ببرم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنین
سر در هوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو
دمت مثال جارو
یک کمی به من سواری میدی؟
-نه که نمیدم
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم
پیش همه عزیزم اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه!

غاز پرید تو استخر
تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوش زبان
میای بریم به بازی؟
نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من
صبح تا غروب
میون آب کنار جو
مشغول کار شستشو
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

در وا شد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه
جیک جیک کنان
گردش زنان
اومدو اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو
کوچول موچولو
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
جوجه ریزه میزه
ببین چقد تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی با چشم گریون
پا شد و اومد تو میدون:
آی فلفلی آی قلقلی
میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
من و داداشم
و بابام و عموم
هفته‌ای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟
قلقلی گفت:نگاش کنین
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی دوید پیش باباش
حسنی میای بریم حموم؟
میام میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
میخوام میخوام
حسنی نگو یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس و جوجه غاز و ببعی
با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن دور حسن
الاغه میگفت:
اگه کاری نداری بریم الاغ سواری
خروسه می گفت:
قوقولی قوقو قوقولی قوقو
هر چی میخوای فوری بگو
مرغه می‌گفت:
حسنی برو تو کوچه
بازی بکن با جوجه
غاز می‌گفت:
حسنی بیا با همدیگه بریم شنا
توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

یک جور فحش ناموسی

مکاتب بی ادبی:

«سمبولیسم: یک جور فحش ناموسی»

سمبولیسم مانند هزاران ایسم دیگر نه پدر دارد و نه مادر. کسی آن را به گردن نمی گیرد و تبعات آن را هم نمی پذیرد. مفاهیم اینگونه ایسم ها آنقدر گسترده و نامفهوم است که همه به غلط کردم می افتند که چرا آن را راه انداخته اند. فقط به طور قطع می توان گفت که نه وسیله ای مانند کولیسم است و نه بیماری ای مانند روماتیسم. در فرانسوی بودنش هیچ شکی نیست و این تنها دل مشغولی آنها در سالهای 1850 تا 1920 بوده است که البته کارشناسان معتقدند اگر این بازه را به جای این جنگولک بازی ها به فوتبال بازی کردن اختصاص می دادند احتمالا در یورو 2008 هم قهرمان اروپا می شدند.

مفهوم سمبولیسم آنقدر پیچیده و ناشناخته است که حتی خود ورلن که پدرجد این مکتب است، می گفت: «سمبولیسم؟ نمی شناسم. بعید نیست یک کلمه آلمانی باشد!» منابع آگاه با استناد به این گفته ورلن مدعی اند که این بچه ما حصل مذاکره دوستانه و ثبت نشده هگل آلمانی و یک زن فرانسوی است. این مدعا با توجه به اینکه هگل پدر خیلی از ایسم های موجود مانند سوسیالیسم، مارکسیسم، کمونیسم و ... است، چندان هم پربیراه نمی نماید.

شاعران منحط:

سمبولیسم اولین بار خودش را در شعر شاعران نشان داد. شاعران که از بیکاری، مشکلات سربازی، مهریه های سنگین به ستوه آمده بودند سر ناسازگاری برداشتند و تصمیم گرفتند به جای سرودن شعرهای بند تونبانی و ترانه های لس آنجلسی شعرهایی بسرایند که هیچ کس نفهمد، حتی خودشان. آنها مدام در کافه کتاب ها و مکان های فسق و فجور گرد هم می آمدند و به بهانه کار فرهنگی و شعر و شاعری با هم کافه گلاسه و کاپوچینو می خوردند و با جنس مخالف همدم می شدند. اگر در همان زمان متولیان فرهنگی کافه کتاب ها را تعطیل می کردند، شاید آنها هم عاقبت بخیر می شدند. کوتاهی و بی کفایتی مسئولان فرهنگی در آن زمان به حدی بالا بود که اجازه می دادند این منحطان در آن واحد چند مجله ادبی هم منتشر کنند که البته با درایت مردم غیور آن زمان پاریس که آنها را مسخره می کردند و به استهزا می کشیدند با تقریب خوبی همه معتاد شدند.  یکی از معروفترین این «شاعران منحط» جوانی بود به نام «ژول لافروگ» که عاقبت به علت پیمانه افزایی[1] در یکی از جوی های بی آب شانزالیزه در سن 27 سالگی واقعا منحط شد.

کلمه سمبول:

از آنجایی که همه چیز ریشه ای ایرانی دارد برخی معتقدند سمبول از کلمه «سَمبَل» آمده است که با شواهد در دست هم مطابقت دارد. به مرور زمان مفهموم این کلمه پیچیده تر شده و به علت نبود یک فرهنگستان زبان کارآمد هرکس هرچه خواسته در مورد آن گفته و معنای آن را به «نماد» تغییر داده است. البته در اینجا هم ردپایی از عامل آلمانی، هگل یافت شده است.

از آنجایی که در آن زمان دیگر مردم حرف آدمیزاد را مثل آدم متوجه نمی شدند، شاعران مجبور شدند از کلمات چند پهلو برای انتقال مفاهیم استفاده کنند. اینطور شد که مردم عامی هم از آنها خوششان آمد و هر چقدر که بیشتر نمی فهمیدند به این اشتیاقشان افزوده می شد. هر کسی برداشتی می کرد و برداشتش را در گوش دیگری می گفت. اینطور شد که حرف های در گوشی زیاد شد. بعضی ها برداشت های بد می کردند. یواش یواش از حرف های ساده هم معانی دیگری را بیرون می کشیدند. مثلا وقتی توی سریال های خارجی تلویزیون کسی می رفت توی یک مغازه و پشت بار می نشست و می گفت: «به من یک لیموناد بده.» همه فکر می کردند که او مشروب سفارش داده است! یا وقتی در یک فیلم خارجی می دیدند که پسری با دختری که در خانه همسایه زندگی می کرده، شبانه از دست والدین بدشان فرار می کنند و پسر مدام می گوید: «خواهر! خواهر! بدو تا کسی نفهمیده.» همه تصورشان این بود که او دوست دختر آن پسر بوده است. همین شد که سو تفاهم ها زیاد و زیادتر شد و دیگر کسی به حرف کس دیگری اعتماد نداشت و همه فکر می کردند که منظور طرف چیز دیگری بوده است.

بیانیه سمبولیسم:

«ژان موره آس»، شاعر یونانی که دید دارد گندش در می آید با تکیه بر تمدن چند هزار ساله اش سریعا ماجرا را به مطبوعات کشاند و در شماره 18 سپتامبر 1886 ضمیمه ادبی روزنامه فیگارو با بی شرمی تمام و جسارتی مثال زدنی موجودیت مکتبی به نام سمبولیسم را اعلام کرد و تعریفی از آن ارائه کرد(البته بعدها از این کارش پشیمان شد و با حضور در رسانه های جمعی توبه کرده و به عمل ناپسندش اعتراف نمود). پس از این اعلام جهانی خیلی از شاعران تازه فهمیدند که یک عمری داشتند اینطوری شعر می گفتند و کلی نارحت شدند که چرا به فکر خودشان نرسید که این کار را بکنند. ولی چه می شد کرد که دیگر آنها سبمولیست شده بودند. البته این عمل موره آس چندان در اذهان عمومی تاثیر نگذاشت و تازه مردم فهمیدند که یک عمر است که سیاستمداران دارند در قالب این مکتب با آنها صحبت می کنند و وقتی کاندیدای مجلسی می گوید: «اگه به من رای بدید دم خونه هر کسی یه پمپ بنزین می زنم» یعنی اینکه «بنزین می شه لیتری 1000 فرانک»

با تمامی این تدابیر این پدیده شوم نیز مانند ماهواره، اینترنت و فیلم های عروسی و خصوصی بازیگران و خوانندگان به طرفه العینی در کل دنیا پخش شد و بعد از طی کردن کشورهای  انگلستان، آلمان، اسپانیا، یونان، ترکیه(آنتالیا) و روسیه به دور میدان انقلاب رسید.

سمبولیست ها به موسیقی بسیار علاقه داشتند(البته اطلاعاتی در مورد آنکه به موسیقی سنتی یا رپ یا راک بیشتر علاقه مند بودند در دسترس نیست). آنها به گفته ولتر پیتر معتقد بودند که می گفت: «گرایش همه هنرها رسیدن به وضعیت موسیقی است.» همین جمله به تنهایی می تواند اثباتی بر مدعای غرب زدگی و سو نیات آنها باشد که می خواستند به موسیقی که خود مقوله ای معلوم الحال است، برسند. یحتمل در ادامه به برگزاری کنسرت های مختلط چند هزار نفره و آوردن خوانندگان آن ور آبی مبادرت می ورزیدند که محفلی شود برای حرکات موزون هم مسلکان و هم کیشانشان.

اصول سمبولیسم:

سمبولیسم در همه جا تاثیر گذاشت. حتی در قیمت نفت و طلا ولی در تمامی آنها یک سری اصول رعایت شده که در ذیل آمده است:

1-      یک سمبولیست باید افسرده، سرخورده، بی انگیزه، کسل، عاشق، معتاد و مفنگی باشد.

2-      یک سمبولیست به جای اینکه مثل آدمیزاد حرفش را رک و راست بزند مدام تعارف تکه و پاره کند و لقمه را دور سرش بچرخاند.

3-      یک سمبولیت باید بداند که همه مخاطبین انیشتین نیستند پس لازم نیست همه، حرفش را بفهمند.

4-      یک سمبولیست باید آمادگی هرگونه توقیفی را داشته باشد چون ممیزان عزیز، خودشان ختم همه سمبولیست ها هستند.

5-      یک سمبولیست باید حواسش باشد که شعر و شاعری با زندگی فرق می کند پس باید با زنش مثل آدمیزاد حرف بزند.

6-      یک سمبولیست باید بداند که در مورد جنس مرغوب و بی غش فرقی بین مکاتب ادبی مختلف نیست و جز لوازم نویسندگی است.

7-      یک سمبولیست هرگز نباید به یک سمبولیست دیگر بگوید که تو هیچی نمی فهمی چون این امر یک تعامل دوطرفه است.

8-      یک سمبولیست باید حتما یک شغل دومی هم داشته باشد.

9-      یک سمبولیست باید حتما کد ملی اش را از بر باشد.

آخر و عاقبت سمبولیت ها:

از آنجایی که سمبولیسم گستره زیادی را در بر می گیرد در اینجا فقط به بیان سرنوشت چند تن از سمبولیست های معروف می پردازیم:

بودلر: پدر پدر جد سمبولیت ها که وقتی سمبولیست عمومی شد، داشت کفن دوم را توی قبر می پوسانید. پدرش را در 6 سالگی از دست داد و یتیم شد. بنده خدا ادعایی هم نداشت. شعرش را گفت و مرد.

ورلن: پدر جد سمبولیت ها که در جوانی ولگرد، مطرب و میگسار بود که ناگهان با چند تذکر دلسوزانه متحول شد و سعی کرد با تجارب قبلی و الهام از شعرای ایرانی اینبار از الفاظ می، مطرب و ساقی در راستای مفاهیم جدیدی استفاده کرده و اولین سمبول ها را در این زمینه ایجاد کند. او در ادامه «شعر آزاد»[2] را بنا نهاد که می توان گفت همان نسخه فرانسوی «نیما یوشیج» خودمان است.

رمبو: جد سمبولیست ها که فرزند طلاق بود. وی هرگونه وزن و قافیه ای را در شعر از بین برد و از آن به بعد نثر را به جای شعر به خورد خلایق می داد. آنقدر تندروی کرد که در سال 1871 ورلن طی ملاقاتی که با وی در پاریس داشت به او گفت: «تو دیگه شورش رو در آوردی.» وی در سن 21 سالگی بر اثر درون گرایی مفرط سکته کرد و جوانمرگ شد.

مالارمه: فرزند سمبولیست ها که مادرش را در 5 سالگی از دست داد و یتیم شد. با دهن کجی به ورلن و رمبو دوباره شعر کهن گفت و یاد بودلر را گرامی داشت و روزی یک دقیقه برایش سکوت کرد. او هر سه شنبه جلساتی در منزلش برگزار می کرد که اگر اداره اماکن پاریس کوتاهی نمی کرد ریشه سمبولیست ها زده می شد.

والری: نوه سمبولیست ها که در همان جوانی فهمید شاعری نان و آب نمی شود و هزینه های مسکن، ازدواج، آب، برق، گاز و ... آنقدر زیاد است که با آدم شوخی ندارد و نمی توان به آنها نگاهی سمبولی داشت چون مستقیما به کمر آدم فشار می آورد و آن را می شود احساس کرد. همین شد که به علاقه خود رشته ریاضی و فیزیک بازگشت و در نهایت با مدرک مهندسی به بساز و بفروشی مبادرت نموده، آخر و عاقبتش بخیر شد.

با نگاهی به زندگی این شعرا به جز والری می توان فهمید که اگر در آن زمان اداره بهزیستی و کانون اصلاح و تربیت فرانسه کارش را به درستی انجام می داد، هیچ گاه این مصیبت عظما به بدنه ادبیات وارد نمی شد و اخلاف آنها یعنی سورئالیست های از خدا بی خبر هم بوجود نمی آمد.


[1] Overdose

[2] Vers libre

[منتشر شده در شماره اول همشهری داستان با کمی تغییرات]

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

سنگ، کاغذ، قیچی

 

[برای دیدن ادامه فوتوکاتورها روی اینجا تقه(کلیک) کنید]

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی