akharozamun shode. ba mobile ham mishe up kard. khodaia baraie tamami namatat AMEN.

این یادداشت توسط سرویس SMSblog ارسال شده است.

شگفتا از این تکنولوژی و مدرنیته.
از اینجا به بعدش البته بدست خودم بروز شده است.

یا حق

«در باب طنز»

در باب طنز هر چه برانی کم است و از آن هزاران که رانده‌اند جز چندی را از بر ندارم. باقی را خسروان دانند و بس. اگر در این اندیشه باشی که مرا درد جامعه گرفته است و بر آنم که فقیری را دارا کنم یا که سنگی را از زیر پای لنگ مملکت که در هزار تویی بس خوفناک طی طریق می کند بردارم سخت در خطایید که اگر می توانستم مجبور نمی‌شدم برای خوابانیدن صدای قار و قور بطن مبارک مدام خزعبلات به هم ببافم که شاید از ابنای بشر یکی را بر لب غنچه‌ای بنشانم. هر چه بر این طومار به دست حقیر سرا پا تقصیر مرقوم می گردد می تواند مرام نامه‌ای شود برای اهل فهم که سرلوحه کار خویش قرار دهند برای امورات زندگی و بعد موافقین گرد هم جمع شوند و بعدتر بیانیه دهند و آن‌سوتر حزبی تشکیل دهند و داعیه حکومت سر دهند و ادعای استقلال طلبی کنند و حامیان و همقطاران برای شب ختم و سه و هفت و اربعین و سال و سال‌های نویسنده بزرگداشت بگیرند و بشوند کاسه داغتر از آش و وارثان به حق این مکتوب که بر هر جایی به سیم و زر بر کتیبه‌هایی منقوش به هزار رنگ بر سر اماکن خویش بزنند و اگر مشیت ازلی و اذن الهی بر آن باشد که چند صباحی به کاتب نگون بخت رخصت نزول از بلاد آسمانی داده شود که بر انظار حاضر گردد و فغان سر دهد که غلط کردم و شکر خوردم و بالکل خامی کردم، سینه چاکان و پا در رکابان خاصه داغتر از آش، باز بر طریق خویش اصرار ورزند که آنچه مولای ما در خشت خام می دید تو در آینه نیز نتوانی دید و آوای وا اسفا سر دهند که آنچه بر مرام بوده است ضایع گشته است و پا فشاری لازم. یا اینکه به اَخ و تُفی و یا دشنام و ناسزایی (که ترجیحا ناموسی نباشد) ایضا کاتب و مکتوب هر دو را به زباله دان ادوار تاریخ رهسپار کند.
القصه این روده درازی ها از آن باب است که برون‌روی بسیار است.

باری از آن هنگام که آدم ابوالبشر به برگ درخت برگ پهنی ستر عورت کرد تا کنون که مردان و زنان به هزار رنگ و خلعت در می آیند و گاه به همان دوران نخستین می‌مانند که گویا از نداری و فلاکت البسه‌ای می پوشند که چندان تن نمی‌پوشاند و گویی هزار بار آب رفته باشند از بس سابیده باشندشان و شسته باشندشان، تنها چیزی که رخت کهنگی بر تن نکرده است آن است که خداوند باری تعالی خدایی می کند و ما هم اگر خوب درکمان برسد و اهل کار کشیدن از بالا خانه مبارک بوده باشیم، باید مراتب بندگی را بجا آوریم و خاکسار درگاه حضرت دوست باشیم و الا همچون احشامی می‌مانیم که از برای چرا بدین مرتع سبز و گرد و قلومبه آبی رنگ هبوط کرده ایم. خوبتر که می نگری هیچ نمی‌بینی جز طنز و فکاهه. نقصان طنز می آورد و جز آستان مقدس ذات احدیت هیچ موجودی عاری از نقص نیست و نخواهد بود مگر عارف واصل و انسان کامل که مستغرق است در صفات جلالیه و جمالیه حضرت حق و کل شی یبقی، طنز است و لا غیر. و از این احشام آدمی قرابت بسیار دارد با (رویم به دیوار) خران و بالکل به خریت بیشتر خو گرفته تا انسانیت. حال مدام یال و کوپال بیافزآ و پالانت را بیارآ. خر، خر است اگر چه دلبر است. بدینگونه است که عالم دنیا نیست جز فکاهیات و طنازی ها.
حال مدام جان بکن و خروار خروار روی هم انباشته کن که چه شود؟ بدهی همه را یکجا به زنت که برای کور کردن چشمان ملوک السلطنه، جاریش، چونان نوک بینی مبارک به حضیض برد که هر گاه نیت کند، گازش بگیرد و یا برای چزاندن عفت سادات که به مد روز بزک دوزک می کند چنان سر بینی به فلک هفتم و عرش اعلا برساند که از آن دو غار ظریف، حلق را، مری را، معده را و ترشح انازیم را، روده کوچک و بزرگش را و قص علی هذا توانی که ببینی و در پایان عاقبت خویش را و عاقبت هر موجود فانی را. حال هی لفت و لیسش را زیادکن. آخرش همین است. مشتی نجاست که کفاره لمسش غسل باشد. آخر چگونه موجودی زِپرتی که اولُهُ و آخرُهُ عَفِن است اینگونه زارت و زورت می کند و مدام به اهن و تولوپش می‌افزاد. آیا این همه خنده آور نیست؟ آیا فکاهی نیست؟ طنز نیست؟
پروردگار لا مکان و لا زمان در عرش کبریایی خود معاذالله نمی‌خندد به این وقایع؟ آن عارف واصل فانی ریشخند نمی‌زند به این همه هیاهو؟ افلا تعقلون.

و این ها بالکل، اول بن مایه طنز است و طنازی. در یک کلام آدمی تا خر است مایه خنده است. حال چرا می گویم خر؟

گویند: «روزی مردی زارع خرش را می برد به بازار بهر فروش. در میانه راه نهری بود کم آب. هر چه افسار خر کشید از نهر عبور نمی کرد. پیر نکته دانی از مسیر می گذشت. ماجرا را فهمید. عصایش را به آب زد و افسار خر بگرفت و از نهر عبورش داد. مرد زارع جویای ماوقع شد. پیر گفت: خر هیچگاه پای روی عکس خود نمی گذارد

حال ملتفت شدید که چرا می گویم آدم است و خریت؟ خر، خر است چه در ینگه دنیا به قمار و میگساری مشغول باشد و یا به شاه عبدالعظیم وطنی سر به خاک سجده برده باشد. حال خود حدیث مفصل بخوان.

آری این همه گفتم از آن جهت که طنز و فکاهی مانند عَشَقه ای سر تا پای زندگی ما را گرفته است و گریزی از آن نیست جز مرگ. طنز آن است که از چشم و گوش داخل شود و عقل را بچلاند و متعاقبا بچزاند و به لبخندی، نیشخندی، زهر خندی، شکر خندی و یا ماسیده خندی از لبان بیرون بریزد. حال اگر در این میان دلی را نیشتر میزنی حسابت با کرام الکاتبین است و قیر و قیف که الله عالم.

این همه راندم که در آخر بگویم دنیا نیست جز برای خندیدن چه به لب باشد چه به دل و نیز خود نفهمیدیم آنچه را که گفتیم و سیاهه کردیم. بماند برای روز جزا.

باری اگر روزی و روزگارانی از سینه چاکان و چاکران این مکتوب، در تعریف و چاپلوسی گفتند که مولای ما دیوانه ای بود که به دنیا می خندید تا دنیا نیز به او بخندد، بدانید پر بیراه نگفته است که دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.

حال کل الاجمعین این سیاهه می شود یک وعده طعامی تا آن صدای مذکور بطنی را به لطف لایزال جناب سردبیر برای مدتی اندک مسکوت نگاه داریم تا باز اراجیفی دیگر بنویسیم از برای وعده ای دیگر.

http://www.louh.com/student/General/Tanz/tannazi.asp