یا حق


لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک

محرم می شوم در این ماه محرم به جامه ای سیاه، قربة الی الله. راستش را بخواهی حج من همین است. ده روز تمام احرام. آن هم به جامه ای سیاه. ده روز تا روز موعود. تا روزی که از احرام در آیم. تا عاشورا. خیلی از کارها بر من حرام شده است. می خواهم دیگر به تو هم فکر نکنم. فکر تو نیز از محرمات دهه من است. می خواهم وقتی به یادت افتادم، سیگاری بگیرانم و یاد تو را خاکستر کنم در هزارتو های ذهنم.
باید بروم اعمال را به جا بیاورم. باید بروم به مکانی امن. آنجا خون ریختن مباحات دارد. نمی دانم اینها را می فهمی یا نه؟ می فهمی. ولی ... . باید سیگاری روشن کنم.
امروز وارد می شوند. باید رفت به استقبالشان. حجاج مدتهاست که راه افتاده اند و امروز بالاخره می رسند. اینجا مکان امنی است. بیت الله الحرام. راستی چرا اینجا خون ریختن مباحات دارد؟ همه رختهای سیاهشان را به تن کرده اند تا وارد شوند.
طواف می کنم، هفت شوط، قربة الی الله. هروله می کنم. به سر و صورت می زنم. به سینه ام می کوبم. بیا و بگیر این درد را از من و از دلم پاکش کن. زیر سیگاری ام را نگاه می کنم. ته سیگار هفتم را در آن له می کنم.
باید بروم بیرون. شال و کلاه می کنم و احرام بسته با پای برهنه راه می افتم. فقط ده شب وقت دارم. باید برسم به مکانی امن.

لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک