عمو سیبیلو رفت سفر!

بعد از مدت ها پیش امیر مهدی حقیقت بودم و حال و احوال می کردیم که دو تا پیامک آمد برایم و گفتم وقتی از پیش امیر مهدی رفتم، می خوانمشان. وقتی خداحافظی کردم و از اتاقش بیرون زدم، هنوز به در بیرونی موسسه نرسیده بودم که صدایم کرد و پیامک فوت استاد را برایم خواند. خنده روی لب هایم ماسید. خداحافظی کردم و رفتم بیرون. توی راه پله بودم که موبایلم را در آوردم و پیامک ها را خواندم. عبدالله مقدمی فرستاده بود: انا لله و انا الیه راجعون/پیر ما رفت.../استاد احترامی از میان ما رفت و دیگری را محمود فرجامی: منوچهر احترامی در گذشت.

انگار همه پیامک ها همین یک پیام کوتاه را داشتند: استاد رفت.

اینکه می گویند طرف پیر است ولی دلی جوان دارد شاید اولین بار در مورد استاد احترامی گفته شده باشد. استاد احترامی در ۶٧ سالگی جوانمرگ شد. یا بهتر است با همان تصور کودکانه مان بگوییم رفت سفر.


تشییع جنازه استاد، ساعت ٩ صبح جمعه از مقابل تالار وحدت


به یادش و جوانی اش:

توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلی نه قلقلی
نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه
باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام نه نمیام
سرتو می خوای اصلاح کنی؟
نه نمی خوام نه نمی خوام

کره الاغ کدخدا
یورتمه می رفت تو کوچه ها
الاغه چرا یورتمه میری؟
دارم میرم بار ببرم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنین
سر در هوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو
دمت مثال جارو
یک کمی به من سواری میدی؟
-نه که نمیدم
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم
پیش همه عزیزم اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه!

غاز پرید تو استخر
تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوش زبان
میای بریم به بازی؟
نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من
صبح تا غروب
میون آب کنار جو
مشغول کار شستشو
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

در وا شد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه
جیک جیک کنان
گردش زنان
اومدو اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو
کوچول موچولو
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
جوجه ریزه میزه
ببین چقد تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی با چشم گریون
پا شد و اومد تو میدون:
آی فلفلی آی قلقلی
میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
من و داداشم
و بابام و عموم
هفته‌ای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟
قلقلی گفت:نگاش کنین
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی دوید پیش باباش
حسنی میای بریم حموم؟
میام میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
میخوام میخوام
حسنی نگو یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس و جوجه غاز و ببعی
با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن دور حسن
الاغه میگفت:
اگه کاری نداری بریم الاغ سواری
خروسه می گفت:
قوقولی قوقو قوقولی قوقو
هر چی میخوای فوری بگو
مرغه می‌گفت:
حسنی برو تو کوچه
بازی بکن با جوجه
غاز می‌گفت:
حسنی بیا با همدیگه بریم شنا
توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

یک جور فحش ناموسی

مکاتب بی ادبی:

«سمبولیسم: یک جور فحش ناموسی»

سمبولیسم مانند هزاران ایسم دیگر نه پدر دارد و نه مادر. کسی آن را به گردن نمی گیرد و تبعات آن را هم نمی پذیرد. مفاهیم اینگونه ایسم ها آنقدر گسترده و نامفهوم است که همه به غلط کردم می افتند که چرا آن را راه انداخته اند. فقط به طور قطع می توان گفت که نه وسیله ای مانند کولیسم است و نه بیماری ای مانند روماتیسم. در فرانسوی بودنش هیچ شکی نیست و این تنها دل مشغولی آنها در سالهای 1850 تا 1920 بوده است که البته کارشناسان معتقدند اگر این بازه را به جای این جنگولک بازی ها به فوتبال بازی کردن اختصاص می دادند احتمالا در یورو 2008 هم قهرمان اروپا می شدند.

مفهوم سمبولیسم آنقدر پیچیده و ناشناخته است که حتی خود ورلن که پدرجد این مکتب است، می گفت: «سمبولیسم؟ نمی شناسم. بعید نیست یک کلمه آلمانی باشد!» منابع آگاه با استناد به این گفته ورلن مدعی اند که این بچه ما حصل مذاکره دوستانه و ثبت نشده هگل آلمانی و یک زن فرانسوی است. این مدعا با توجه به اینکه هگل پدر خیلی از ایسم های موجود مانند سوسیالیسم، مارکسیسم، کمونیسم و ... است، چندان هم پربیراه نمی نماید.

شاعران منحط:

سمبولیسم اولین بار خودش را در شعر شاعران نشان داد. شاعران که از بیکاری، مشکلات سربازی، مهریه های سنگین به ستوه آمده بودند سر ناسازگاری برداشتند و تصمیم گرفتند به جای سرودن شعرهای بند تونبانی و ترانه های لس آنجلسی شعرهایی بسرایند که هیچ کس نفهمد، حتی خودشان. آنها مدام در کافه کتاب ها و مکان های فسق و فجور گرد هم می آمدند و به بهانه کار فرهنگی و شعر و شاعری با هم کافه گلاسه و کاپوچینو می خوردند و با جنس مخالف همدم می شدند. اگر در همان زمان متولیان فرهنگی کافه کتاب ها را تعطیل می کردند، شاید آنها هم عاقبت بخیر می شدند. کوتاهی و بی کفایتی مسئولان فرهنگی در آن زمان به حدی بالا بود که اجازه می دادند این منحطان در آن واحد چند مجله ادبی هم منتشر کنند که البته با درایت مردم غیور آن زمان پاریس که آنها را مسخره می کردند و به استهزا می کشیدند با تقریب خوبی همه معتاد شدند.  یکی از معروفترین این «شاعران منحط» جوانی بود به نام «ژول لافروگ» که عاقبت به علت پیمانه افزایی[1] در یکی از جوی های بی آب شانزالیزه در سن 27 سالگی واقعا منحط شد.

کلمه سمبول:

از آنجایی که همه چیز ریشه ای ایرانی دارد برخی معتقدند سمبول از کلمه «سَمبَل» آمده است که با شواهد در دست هم مطابقت دارد. به مرور زمان مفهموم این کلمه پیچیده تر شده و به علت نبود یک فرهنگستان زبان کارآمد هرکس هرچه خواسته در مورد آن گفته و معنای آن را به «نماد» تغییر داده است. البته در اینجا هم ردپایی از عامل آلمانی، هگل یافت شده است.

از آنجایی که در آن زمان دیگر مردم حرف آدمیزاد را مثل آدم متوجه نمی شدند، شاعران مجبور شدند از کلمات چند پهلو برای انتقال مفاهیم استفاده کنند. اینطور شد که مردم عامی هم از آنها خوششان آمد و هر چقدر که بیشتر نمی فهمیدند به این اشتیاقشان افزوده می شد. هر کسی برداشتی می کرد و برداشتش را در گوش دیگری می گفت. اینطور شد که حرف های در گوشی زیاد شد. بعضی ها برداشت های بد می کردند. یواش یواش از حرف های ساده هم معانی دیگری را بیرون می کشیدند. مثلا وقتی توی سریال های خارجی تلویزیون کسی می رفت توی یک مغازه و پشت بار می نشست و می گفت: «به من یک لیموناد بده.» همه فکر می کردند که او مشروب سفارش داده است! یا وقتی در یک فیلم خارجی می دیدند که پسری با دختری که در خانه همسایه زندگی می کرده، شبانه از دست والدین بدشان فرار می کنند و پسر مدام می گوید: «خواهر! خواهر! بدو تا کسی نفهمیده.» همه تصورشان این بود که او دوست دختر آن پسر بوده است. همین شد که سو تفاهم ها زیاد و زیادتر شد و دیگر کسی به حرف کس دیگری اعتماد نداشت و همه فکر می کردند که منظور طرف چیز دیگری بوده است.

بیانیه سمبولیسم:

«ژان موره آس»، شاعر یونانی که دید دارد گندش در می آید با تکیه بر تمدن چند هزار ساله اش سریعا ماجرا را به مطبوعات کشاند و در شماره 18 سپتامبر 1886 ضمیمه ادبی روزنامه فیگارو با بی شرمی تمام و جسارتی مثال زدنی موجودیت مکتبی به نام سمبولیسم را اعلام کرد و تعریفی از آن ارائه کرد(البته بعدها از این کارش پشیمان شد و با حضور در رسانه های جمعی توبه کرده و به عمل ناپسندش اعتراف نمود). پس از این اعلام جهانی خیلی از شاعران تازه فهمیدند که یک عمری داشتند اینطوری شعر می گفتند و کلی نارحت شدند که چرا به فکر خودشان نرسید که این کار را بکنند. ولی چه می شد کرد که دیگر آنها سبمولیست شده بودند. البته این عمل موره آس چندان در اذهان عمومی تاثیر نگذاشت و تازه مردم فهمیدند که یک عمر است که سیاستمداران دارند در قالب این مکتب با آنها صحبت می کنند و وقتی کاندیدای مجلسی می گوید: «اگه به من رای بدید دم خونه هر کسی یه پمپ بنزین می زنم» یعنی اینکه «بنزین می شه لیتری 1000 فرانک»

با تمامی این تدابیر این پدیده شوم نیز مانند ماهواره، اینترنت و فیلم های عروسی و خصوصی بازیگران و خوانندگان به طرفه العینی در کل دنیا پخش شد و بعد از طی کردن کشورهای  انگلستان، آلمان، اسپانیا، یونان، ترکیه(آنتالیا) و روسیه به دور میدان انقلاب رسید.

سمبولیست ها به موسیقی بسیار علاقه داشتند(البته اطلاعاتی در مورد آنکه به موسیقی سنتی یا رپ یا راک بیشتر علاقه مند بودند در دسترس نیست). آنها به گفته ولتر پیتر معتقد بودند که می گفت: «گرایش همه هنرها رسیدن به وضعیت موسیقی است.» همین جمله به تنهایی می تواند اثباتی بر مدعای غرب زدگی و سو نیات آنها باشد که می خواستند به موسیقی که خود مقوله ای معلوم الحال است، برسند. یحتمل در ادامه به برگزاری کنسرت های مختلط چند هزار نفره و آوردن خوانندگان آن ور آبی مبادرت می ورزیدند که محفلی شود برای حرکات موزون هم مسلکان و هم کیشانشان.

اصول سمبولیسم:

سمبولیسم در همه جا تاثیر گذاشت. حتی در قیمت نفت و طلا ولی در تمامی آنها یک سری اصول رعایت شده که در ذیل آمده است:

1-      یک سمبولیست باید افسرده، سرخورده، بی انگیزه، کسل، عاشق، معتاد و مفنگی باشد.

2-      یک سمبولیست به جای اینکه مثل آدمیزاد حرفش را رک و راست بزند مدام تعارف تکه و پاره کند و لقمه را دور سرش بچرخاند.

3-      یک سمبولیت باید بداند که همه مخاطبین انیشتین نیستند پس لازم نیست همه، حرفش را بفهمند.

4-      یک سمبولیست باید آمادگی هرگونه توقیفی را داشته باشد چون ممیزان عزیز، خودشان ختم همه سمبولیست ها هستند.

5-      یک سمبولیست باید حواسش باشد که شعر و شاعری با زندگی فرق می کند پس باید با زنش مثل آدمیزاد حرف بزند.

6-      یک سمبولیست باید بداند که در مورد جنس مرغوب و بی غش فرقی بین مکاتب ادبی مختلف نیست و جز لوازم نویسندگی است.

7-      یک سمبولیست هرگز نباید به یک سمبولیست دیگر بگوید که تو هیچی نمی فهمی چون این امر یک تعامل دوطرفه است.

8-      یک سمبولیست باید حتما یک شغل دومی هم داشته باشد.

9-      یک سمبولیست باید حتما کد ملی اش را از بر باشد.

آخر و عاقبت سمبولیت ها:

از آنجایی که سمبولیسم گستره زیادی را در بر می گیرد در اینجا فقط به بیان سرنوشت چند تن از سمبولیست های معروف می پردازیم:

بودلر: پدر پدر جد سمبولیت ها که وقتی سمبولیست عمومی شد، داشت کفن دوم را توی قبر می پوسانید. پدرش را در 6 سالگی از دست داد و یتیم شد. بنده خدا ادعایی هم نداشت. شعرش را گفت و مرد.

ورلن: پدر جد سمبولیت ها که در جوانی ولگرد، مطرب و میگسار بود که ناگهان با چند تذکر دلسوزانه متحول شد و سعی کرد با تجارب قبلی و الهام از شعرای ایرانی اینبار از الفاظ می، مطرب و ساقی در راستای مفاهیم جدیدی استفاده کرده و اولین سمبول ها را در این زمینه ایجاد کند. او در ادامه «شعر آزاد»[2] را بنا نهاد که می توان گفت همان نسخه فرانسوی «نیما یوشیج» خودمان است.

رمبو: جد سمبولیست ها که فرزند طلاق بود. وی هرگونه وزن و قافیه ای را در شعر از بین برد و از آن به بعد نثر را به جای شعر به خورد خلایق می داد. آنقدر تندروی کرد که در سال 1871 ورلن طی ملاقاتی که با وی در پاریس داشت به او گفت: «تو دیگه شورش رو در آوردی.» وی در سن 21 سالگی بر اثر درون گرایی مفرط سکته کرد و جوانمرگ شد.

مالارمه: فرزند سمبولیست ها که مادرش را در 5 سالگی از دست داد و یتیم شد. با دهن کجی به ورلن و رمبو دوباره شعر کهن گفت و یاد بودلر را گرامی داشت و روزی یک دقیقه برایش سکوت کرد. او هر سه شنبه جلساتی در منزلش برگزار می کرد که اگر اداره اماکن پاریس کوتاهی نمی کرد ریشه سمبولیست ها زده می شد.

والری: نوه سمبولیست ها که در همان جوانی فهمید شاعری نان و آب نمی شود و هزینه های مسکن، ازدواج، آب، برق، گاز و ... آنقدر زیاد است که با آدم شوخی ندارد و نمی توان به آنها نگاهی سمبولی داشت چون مستقیما به کمر آدم فشار می آورد و آن را می شود احساس کرد. همین شد که به علاقه خود رشته ریاضی و فیزیک بازگشت و در نهایت با مدرک مهندسی به بساز و بفروشی مبادرت نموده، آخر و عاقبتش بخیر شد.

با نگاهی به زندگی این شعرا به جز والری می توان فهمید که اگر در آن زمان اداره بهزیستی و کانون اصلاح و تربیت فرانسه کارش را به درستی انجام می داد، هیچ گاه این مصیبت عظما به بدنه ادبیات وارد نمی شد و اخلاف آنها یعنی سورئالیست های از خدا بی خبر هم بوجود نمی آمد.


[1] Overdose

[2] Vers libre

[منتشر شده در شماره اول همشهری داستان با کمی تغییرات]

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

سنگ، کاغذ، قیچی

 

[برای دیدن ادامه فوتوکاتورها روی اینجا تقه(کلیک) کنید]

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چیزی مثل میخچه

به نام خدا

موضوع انشا: «هر چه در مورد محرومیت می دانید، بنویسید.»

محرومیت یک نوع بیماری است که مانند ایدز و سرطان هنوز هیچ دارو و راه درمانی برای آن پیدا نشده است. اتفاقا یکشنبه تلویزیون مناطقی را در ایران نشان می داد که عده ای از این بیماران را در آنجا جمع کرده بودند که به آنجا می گفتند: «منطقه محروم.» اینطور که بعدا فهمیدم منطقه ها خودشان چند دسته اند: مثل منطقه آزاد که انگار همه در آنجا آزادند و حتما می توانند تا صبح گیم بازی کنند و شب هم زود نخوابند. منطقه ممنوعه و منطقه حفاظت شده هم داریم ولی انگار از همه بیشتر منطقه محروم داریم. البته این کار برای نجات جان بقیه مردم است.

آنطور که من متوجه شدم یکی از عوارض این بیماری پابرهنگی است. یک جور هایی مثل میخچه است که عزیزجون هم یک مدتی آن جوری شده بود و نمی توانست کفش بپوشد و دمپایی می پوشید ولی محروم ها حتی دمپایی هم نمی توانند بپوشند.

این بیماری به هیچ کس رحم نمی کند حتی اگر ورزشکار هم باشید باز احتمال اینکه محروم شوید وجود دارد. پس این حرف دکترها که ورزش باعث سلامتی است حرف درستی نیست. البته آقاجونم هم هر موقع به او می گویند دکترها گفته اند سیگار نکشید، ضرر دارد، با عصبانیت یک حرف های علمی ای می زند که من نمی فهمم ولی همه به او می گویند جلوی بچه زشت است. منظور از بچه منم ولی چرا مباحث علمی زشت است من نمی دانم! خلاصه چند روز پیش هم عادل فردوسی پور توی برنامه 90 اسامی چند نفر از ورزشکارهایی را که هفته قبل محروم شده بودند گفت. البته همه آنها کفش پایشان بود و احتمالا در مراحل اولیه بیماری بوده اند که همانطوری که عادل گفت اگر چند جلسه ای بازی نکنند خوب می شوند. این ماجرا به ما نشان می دهد که اگر جلوی محرومیت را همان اول بگیریم بهتر است.

نکته دیگری که فهمیدم این است که ما هیچ وقت دچار این بیماری نشده و نمی شویم. بابایم می گوید:«اینطور حرف ها برای جنوب شهری هاست.» از این صحبت بابا فهمیدم که هر چه به شمال نزدیکتر شویم این بیماری کمتر می شود. احتمالا آب و هوا خیلی در این بیماری تاثیر دارد. من به این نتیجه رسیدم که نوع ماشین، نوع خانه، تعداد حساب های بانکی، نوع لباس و خیلی چیزهای دیگر هم در شدت این بیماری تاثیرگذارند. مثلا آنهایی که بنز سوار می شوند و در ویلا زندگی می کنند و حساب هایشان پر پول است، هرگز مبتلا نمی شوند.

چند روز پیش یکی از نماینده های مجلس آمده بود تلویزیون و می گفت که من برای همین پابرهنگان و محرومین کاندید شده ام و می خواهم ریشه محرومیت را بکنم. بابایم در حال نگاه کردن به تلویزیون دوباره از همان مباحث علمی که آقاجون همیشه مطرح می کند مطرح کرد که من خیلی خوشحال شدم که در خانواده علم دوستی زندگی می کنم. آن آقای نماینده حتما دکتر بوده که می خواسته این محرومیت را ریشه کن کند. آخر برای ریشه کن کردن همه بیماری ها باید دکتر باشی تا با یک واکسن بتوانی خوبش کنی. مثل بیماری فلج اطفال. من خیلی دوست دارم دکتر شوم و بتوانم این واکسن را کشف کنم.

نکته دیگری که در مورد  این بیماری وجود دارد آن است که این بیماری موروثی است یعنی از پدر به پسر منتقل می شود. مثلا همین پسر بابای مدرسه. کمی محروم است. چند باری که در مورد همین بیماری اش با او صحبت کردم که چطور مبتلا شده است، گفت: «بابام اینجوری بود.» این نشان می دهد که حتی در همین شمال شهر هم ممکن است این بیماری باشد و به هیچ کس هم رحم نمی کند. همین پسر بابای مدرسه هم هر روز صبح می رود جنوب شهر که منطقه محروم است تا هم معالجه شود و هم درسش را بخواند.

من به نتیجه رسیدم که این بیماری مراحل مختلفی دارد و از خیلی کم تا خیلی خطرناک ادامه پیدا می کند و حتی در برخی از مناطق باعث مرگ هم می شود. فکر کنم من هم چند روزی است که دچار نوع خیلی کم آن شده ام چون شروین پسر همسایه بقلیمان برای خودش یک توله سگ کوچک گرفته که من از داشتن آن محروم شده ام. احتمالا باید به دکتر مراجعه کنم.

در آخر نتیجه می گیریم که سلامتی خیلی خوب است ولی علم بهتر از آن است.

 

[نوشته شده برای فصلنامه محرومیت زدایی «وارثین»]

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

از بوعلی تا نیچه 18 سانت است

[تصویری را که می بینید، میکروفونی است مقابل دهان یک مرد که در حال صحبت می باشد. شما تنها سر میکروفون و دهان و سبیل و ته ریش او را می بینید. دوربین وارد ذهن او شده و به افکار او می رسد. او اینچنین فکر می کند:]

فکرش را بکنید. ساعت 8:30 شب، خسته و کوفته برسید دم در منزلتان و در را بزنید و انتظار داشته باشید که همسر زیبا و محترمتان با لباسی مرتب و صورتی بزک کرده، رنگین و سنگین به شما خوش آمد بگوید و بعد از این که پرید بغلتان و شما را غرق بوسه کرد، به شما خسته نباشیدی گفته و یک لیوان نسکافه، قهوه، چایی و یا لااقل آبی دستتان بدهد و پاهایتان را در تشتی شاهانه با آب گرم ماساژ دهد. اگر همه اینها هم نشد به درک، حداقل بیاید و کیفتان را از دستتان بگیرد. اگر این هم مقدور نبود به کمترین حقتان که داشتن یک سرپناه است احترام بگذارد و شما را به داخل خانه راه بدهد. نه آنکه شما را دم در نگاه دارد و از همان جا با انگشت اشاره اش کتابخانه تان را به شما نشان دهد و بگوید:

-          اونجا یه چیزی کمه.

-          چی کمه؟

-          کوری؟ نمی بینی. اونجا رو می گم.

عینکتان را در می آورید و می زنید به چشمتان تا شاید بهتر ببینید. چشمانتان را ریز می کنید.

-          کتابخونه اس دیگه. توش کتابه.

-          این رو که تو هم می فهمی! بیشتر نگاه کن. نکنه باز نمره چشمت بالاتر رفته.

باز هم دقیقتر می شوید. همه جایش را نگاه می کنید. یک کتابخانه قهوه ای سیر از چوب کاج کارولینای شمالی با 43 جلد کتاب مرتبط با کشاورزی، سه جلد کتاب آشپزی دست نخورده، 237 جلد کتاب خطی و غیر خطی که فقط زیبایی مقطع کناری آنها باعث خریدشان شده، یک عدد گلدان قلمکاری شده، یک جعبه خاتمکاری شده، سه تا پیپ متعلق به فردریک چارلز سوم، لویی سیزدهم و پدرجد عیالتان و سه تا لوح تقدیر از شما در جهت پیوند پوست هلو به پوست خیار برای سهولت پوست­کنی، پرورش قارچ در محیط زودپز و تولید گیریفوروت دوازده وجهی. همین و همین. یک کتابخانه آنتیک بی نظیر که روزی پانزده بار گردگیری می شود و شده است هووی شما.

-          خانم به خدا هیچی کم نداره. همه آرزو دارن چنین کتابخونه ای داشته باشن. همین دیروز اسدآقا کتاب­ خر گفت حاضره جیرینگی واسش 3 میلیون بده. حالا بذار بیام تو ...

-          نه. کفشت رو در نیاری ها! جیغ می زنم ها!

-          خانم این چه کاریه آخه؟!

-          خوب نگاه کن اونجا رو.

با دست اشاره می کند به کتابخانه.

-          بین کتاب خطی اشارات ابن سینا و چنین گفت زرتشت نیچه رو ببین.

-          سوسک دیدی؟ خُب از اول بگو. بذار بیام تو بکشمش.

-          نه بابا سوسک چیه؟ می بینی بینشون به اندازه 18 سانت فاصله اس.

-          خودت گفتی بهتره یک کمی فاصله داشته باشن. بالاخره نویسنده این یکی مسلمونه اون یکی نجسی خوره.

-          آره، ولی امروز به فکرم رسید بهتر یه تندیس بذاریم اونجا. یه تندیس طلایی که با جلد اونها هم بیاد.

-          تندیس چی؟ از کجا تندیس بیارم.

-          اون هم دیدم.

-          نکنه سیمرغ بلورین می خوای؟ من تا حالا ...

-          نه بابا. بلورین نه.

-          سینی سیمین گل آقا خوبه؟

-          اون هم بدک نیست ولی میخوام یه تندیس زرین پایه مشکی باشه.

-          زن؟

-          بله مرد؟!

-          چی تو سرته؟

-          یه تندیس زرین 18 سانتی متری، دی دی ری دی دی...

-          این دی دی ری دی دی چی بود؟

-          آهنگ رو نماییش بود.

-          شوخیه خوبی بود. بذار بیام تو.

-          کجا؟ تا این تندیس رو برام نیاری. هیچ جایی توی این خونه نداری.

و در را ببندد. به همین سادگی و شما هنوز مات و حیران، سردرگم باشید بین اینکه آیا شوخی ای در کار است و یا یک فاجعه ای بس هولناک در زندگی تان در حال وقوع باشد. هوا سرد است و تنها چیزی که به شما جدی بودن ماجرا را اثبات می کند قطرات بارانی است که اندک اندک می خورد روی سرتان و بعد هم دوش آب یخ رحمت الهی.

[از ذهن مرد بیرون می آییم. دوربین به عقب آمده و شما مرد را تمام قد، بعدتر سنی را که او روی آن ایستاده، بعدتر جمعیتی را که به صحبت های او گوش می کنند، می بینید. مرد تندیس زرین جشنواره ای را بدست دارد که دقیقا ١٨ سانتی متر عرض دارد. مرد می گوید:]

-          من این تندیس رو به همسر عزیزتر از جانم تقدیم می کنم که تنها مشوق من توی این راه بود. من از تو ممنونم عزیزم.

[مرد تعظیم کرده و بسوی محلی که همسرش نشسته است، می رود. توی مسیر به تندیس زل زده و گویا به او چیزی می گوید. راستش را بخواهید هر چه خواستیم وارد ذهنش شویم مدام پیغام «مشترک گرامی دسترسی به این مکان امکان پذیر نمی باشد» روبرویمان ظاهر می شد. یحتمل به همسرش مربوط می شده است.]

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

از جمال و از کمال لطف فقر

آوای لغت: (فَ ق ر) آه از فغان، آی از بی پولی، وای از درد، وَه از کاخ بعضی ها، اِاِاِ عجب کوخ دوبلکس اوکازیونی

 

نوع لغت: (ع مص)  ناشناخته، لمس نشده، از دور دیده، اصلا ندیده، اصلا این چه نوع کلمه ای هست؟

 

فینگلیش لغت:  faghr??!! Faqr?! ;)

 

شرح لغت:

کلمه ای است فرنگی و احتمالا فرانسوی. مانند گوجه فرنگی، تورم، اینترنت و ماهواره امری است وارداتی وگرنه در کشور ما هیچ گاه و حتی اکنون نه دیده شده و نه دیده خواهد شد. کاتب ناگزیر برای تکمیل لغت نامه و علی الخصوص کشف معنای این لغت به بلاد فرنگ مراجعت کرده و با مدتی پرسه زدن در محلات جنوبی شهر های آن بلاد و حشر و نشر با آنها به معنای آن پی برده، در این مجلد آورده است. کاتب با قومی جدید و نو مواجه شده که تا حال ندیده بوده. آنها دارای تمدن جدیدی بوده و حتی از خود خط نیز دارند. شواهد نشان داده که قدمت خط مذکور از هیروگلیف مصری هم بیشتر است. آنها به این خط بسیار مقید بوده و اگر کسی بالاتر از این خط باشد دیگر از خود نمی دانند. البته لازم به ذکر است که همه این قوم دوست دارند بالای این خط باشند و با این طرز فکر غلط ممکن است که نسل این قوم برچیده شده و منقرض گردند لذا مسئولین و دست اندرکاران آن بلاد از آن کار ممانعت به عمل می آورند و در صددند تا مناطق حفاطت شده ای به آنها اختصاص دهند. کاتب معانی دیگر این لغت را در ادامه آورده است:

 

(در اصطلاح عوامانه) گیاهی است که در جنوب می روید و ریشه می دواند. در زمین خشک و بی آب و علف زنده می ماند. میوه هم ندارد.

همان پول نداشتن و ناله کردن، گاهی پول نداشتن و خفه شدن و مردن، همان «تا حالا صد تا پانصدی یکجا ندیدن» ، یک بقچه پُر پول دیدن بر گُرده دیگری، اوشین/هانیکو/کوزت

 

(در اصطلاح عارفانه) همان پول داشتن ولی ناله کردن از «چرا بیشتر نداشتن!»، همان پول داشتن و سیر نشدن و از زیاده خوردن مردن، همان داشتن و نخوردن و نخوردن تا مردن، اسکروچ/تناردیه

 

(در اصطلاح بورژووانه) کو؟ کجا؟ مگه ممکنه؟ یک مفهوم انتزاعی ناممکن، جهان سی و سوم، خدمتکار، انعام، هر صد سال یکبار دیده می شود، اَخ اَخ پیف پیف

 

(در اصطلاح کومونیستانه) مرگ بر بورژوا، رفیق، همه با هم فقیر و همه با هم مرگ، یک ایدئولوژی پایدار، همان عامل انقلاب، همان «هر چه گشنه تر به شورش نزدیکتر»

 

(در اصطلاح سیاستمدارانه) بر دو معنا به کار می رود:

1-      نوعی فحش و ناسزا: رقیب انتخاباتی، همه حزب رقیب، بی سیاست، فقیر سیاسی، معلوم الحال، «من که می دونم تو چی کاره ای؟»

2-      نوعی عامل رای دهنده: قشر مظلوم، کاغذ رای دو پا، همان «یک گونی برنج مساوی یک رای»، همان «اگه بهم رای بدی پولدار می شی!»، ما خادمان شما، شما ولی نعمتان ما، همان «حالا که رای دادی تا دور بعد فعلا خداحافظ»

 

(در اصطلاح گل آقاآنه) آسیب پذیر، آدم لاغرِ کچل با کت شلوار وصله پینه ای

 

(در اصلاح ژورنالیستانه) سوژه، همیشه خبر، آمار، جشن رمضان

 

(در اصطلاح جشنوارانه) جایزه نخل جشنواره کن، فیلم قابل ستایش

 

(در اصطلاح شعرا) به گفته حافط نوعی فناوری جدید است که با ماهواره ها سر و کار دارد و لابد باید فضا پیما یا چیزی مثل آن باشد که بتوان از ماهی به ماهی دیگر رفت. تا کنون اطلاعات کاملی از این فناوری بدست نیامده:

 

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل    کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی

 

به شرح مولانا وی یکی از مدل های نمایش لباس است که احتمالا در مسابقات دختر زیبای سال هم مقامی را کسب کرده است. البته مولانا در هیچ جایی به جنسیت وی اشاره ای نکرده است که می توان از بی هوش شدنش به عطف معنایی چنین برداشتی کرد. الله اعلم:

 

فقر را در خواب دیدم دوش من        گشتم از خوبی او بی​هوش من

از جمال و از کمال لطف فقر        تا سحرگه بوده​ام مدهوش من

 

(در اصطلاح مسئولانه) چرا همه اش سیاه نمایی؟، اصل نمی دانم چندم قانون اساسی، لایحه 1289 ان شاالله، می گذارم داخل زونکن، از این مسئول به آن مسئول، پاراف می شود که بشود، اصلا من چه کاره ام؟

 

ریشه لغت: یافت نشد.

 

 

[نوشته شده برای فصلنامه محرومیت زدایی «وارثین»]

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چوب دو سر طلا

1- خدا این استکبار را لعنت کند ولی یکی از همین اجنبی های هالیوودی سخن نغزی گفته است در باب ترک سیگار با این مضمون که :

«اگر کسی سیگار را ترک کرد مادامی که یادش باشد چند وقت است ترک کرده، روزی دوباره به آن باز خواهد گشت.»

2- با امروز یکسال و هشت ماه و 10 روز است که ترک کرده ام.

3- آخر چطور می شود روز محرمیت خودم با همسرم را فراموش کنم.

4- آن روز خواهد آمد.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

نیازمندی ها(1)

به چند زن متاهل صدا کلفت با دل و جیگر با تصدیق پایه یک نیازمندیم

خطوط BRT تهران

 

***

 

زن با حجاب همچو دری در صدف است

به چند دختر وجیهه با اندامی متناسب برای شو حجاب نیازمندیم

دختران باید راه رفتن مانکنی را بلد باشند

 

***

 

کافه کتاب نسترن

روزهای فرد: فقط کتاب بدون کافه

روزهای زوج: فقط کافه بدون کتاب

روزهای تعطیل: فقط یخ موجود می باشد

 

***

 

دم همه را می بینیم

فقط با ما ائتلاف کنید

انجمن اصلاح طلبان اصولگرای چپگرای کارگزارانی مایل به راست

 

***

 

تورهای سه روزه رایگان

کوبا، ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوئه

برادران کمونیست شما در آن ور دنیا منتظر شمایند

 

***

 

به یک کودک گدا گشنه فقیر بیچاره نیازمندیم

کودک ترجیحا تا حالا حتی یک فیلم هم ندیده باشد

کارگردان مستقل فیلم های جشنواره ای

 

***

 

بمب اتم بدهید جایزه بگیرید

به ازای هر بمب اتمی که هر ایرانی به ما تحویل دهد، یک میلیون دلار جایزه داده می شود.

واحد بهانه جویی وزارت سوییس/دفتر حافظ منافع آمریکا

 

***

 

کارتن های دوجداره ضد آب با پشم شیشه

20% تخفیف برای کارتن خواب های با سابقه

شرکت کارتن سازان آقازاده

 

***

 

با اهدای خون زندگی دیگران را نجات دهید

خون شما را در شیشه می کنیم

اعضای صنف نزول خوران مرکز

 

***

 

کمربند طبی آسیب پذیر

اگر کمرتان زیر بار زندگی خم شده است

اگر صدای خورد شدن مهره های کمرتان را می شنوید

اگر از شنیدن قیمت یک کیلو گوشت، ده کیلو از گوشت تنتان آب می شود

کمربند طبی آسیب پذیر را پیشنهاد می کنیم

 

***

 

فروش میکروسکوپ های لیزری

تا یک میلیون برابر بزرگنمایی

مخصوص دیدن و رصد بودجه فرهنگی در بودجه کل

 

تکمله: اگر موردی با نیازمندی های امید مهدی نژاد یکی بود یا شباهت داشت بدانید که حق با اوست.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

بخشنامه اول

بسمه تعالی 

شماره:   27400/86

تاریخ:      3/3/1383

 

 

بخشنامه به تمام موجوداتی که در منطقه جغرافیایی ایران نفس می کشند چه در خشکی و چه در دریا از اناث و ذکور

موضوع: صرفه جویی در مصرف برق

از آنجایی که ملت شریف ایران بیشتر از پیش به برق برای روشنایی احتیاج دارند و خاموش شدن حتی یک چراغ می تواند رسیدن به این هدف را هر چه بیشتر تسریع ببخشد لذا تمامی روشنفکران و منورالفکرها تا اطلاع ثانوی خاموش مانده و وظیفه روشن سازی افکار عمومی را برعهده این وزارتخانه قرار دهند.

متعاقبا نواحی و ساعاتی که افکار عمومی در خاموشی کامل به سر می برند اعلام خواهد شد.

 

رییس دبیرخانه مشترک وزارت نیرو و اطلاعات

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

1+5 از نوعی دیگر

در اینجا می خواهیم نمونه های مشابه یک خبر را در کشورهای مختلف و نیز اتفاقاتی که بعد از آن حادثه رخ می دهد را با هم مرور می کنیم:  

آلمان: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در محله "فلخون مایر" برلین جان خود را از دست دادند.»
آنجلا مرکل که برای یک سفر دیپلماتیک به آفریقا رفته بود خود را با اولین پرواز به آلمان می رساند. سریعا یک کمیته بررسی حادثه با ریاست خود آنجلا مرکل تشکیل می شود. شهردار از سمت خود خلع می شود. با کلی تحقیقات مشخص می شود که ساختمان و سازندگانش مقصر نبوده اند و کار کار نئونازی های پدرسوخته بوده است. مظنونین اصلی پیدا شده و به زندان می افتند ولی به زعم تمامی جرمن ها آنها قهرمان هستند و روح هیتلر در قبرش شاد می شود. دوباره شهردار به سر کارش بر می گردد. مرکل قول می دهد که ریشه نازی ها را از بیخ بکند و سریعا بر می گردد آفریقا. بازماندگان کارگران با پولی که از بیمه گرفته اند به تور دور اروپا می روند.  

فرانسه: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در محله "بنژولتن فوق نوموی" پاریس جان خود را از دست دادند.»
سارکوزی که در سواحل مالدیو به همراه نامزد جدیدش حمام آفتاب می گیرد از همان جا مهاجران را متهم می کند و چون می داند که کارگرها همه مهاجر بوده اند کلی خوشحال هم می شود ولی برای حفظ ظاهر هم شده عذاب وجدان می گیرد که نتوانسته خودش را به مراسم تدفین آنها برساند. در پاریس کمونیست ها و کارگرها و دانشجویان به خیابان ها می ریزند و 38 روز متوالی ماشین آتش می زنند و شیشه می شکنند. رانندگان ترانزیت، کامیونداران، کارکنان مترو، راه آهن و حمل و نقل شهری اعتصاب می کنند و کار مملکت قفل می شود ولی هنوز سارکوزی دارد حمام آفتاب می گیرد. مرحومین حادثه با احترام به خاک سپرده شده و هر روز راس ساعت 12:20 برایشان رژه می روند.  

آمریکا: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در محله "جیستون بولوار" واشنگتن جان خود را از دست دادند.»
قبل از اینکه بوش حرفی بزند عده ای می روند و کارگران را از زیر خاک در می آورند و آنها را می شمارند. همان اول دروغ رسانه ها مشخص می شود. چون تعداد کشته شدگان 15 نفر بوده است. از آنجایی که تعداد کارگران دموکرات به جمهوری خواه در بین کارگران 8 به 7 بوده احتمال به ریاست رسیدن اوباما باز افزایش میابد. بوش برای اینکه ماجرا را جمع کند سریعا سخنرانی کرده و می گوید یکی از کارگران آن ساختمان یک ماه پیش به عراق اعزام شده و در جنگ کشته شده است پس 8 به 8 مساوی. پس از کالبد شکافی مشخص می شود که دو تن از کارگران پاکستانی بوده اند و در نتیجه آمریکا با تمام قوا به پاکستان حمله می کند تا دیگر آواری سر کارگران نریزد. بدین ترتیب احتمال رای آوردن مک کین هم بالا می رود. خانواده بازماندگان هم خوشحال می شوند.  

ژاپن: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در محله "کی موتونادایی" توکیو جان خود را از دست دادند.»
قبل از اینکه کسی بخواهد چیزی بگوید خود یاسو فوکودا رییس جمهور به تلویزیون آمده از تمامی شهروندان عذر خواهی می کند. او خبر اعلام شده را کمی اغراق آمیز توصیف کرده و متذکر می شود که هیچ ساختمانی نریخته است و فقط در اثر زلزله 9.2 ریشتری ای که ساعت 9:16 صبح رخ داده است ظرف غذای یک سگ کمی تکان خورده و ریخته است ولی با این وجود خود را مقصر دانسته و استعفا می دهد. متعاقبا شهردار و کل کابینه هم استعفا می دهند و ظرف 48 ساعت رییس جمهور و کل کابینه منصوب شده و به کار خود ادامه می دهند. دولت جدید به دیدن آن سگ رفته و به او قلاده زرینی هدیه می دهند.  

چین: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در محله "چویونگ تاچی" پکن جان خود را از دست دادند.»
هوجین تائو رییس جمهور چین خشمگین می شود و تمامی اعضای حزب کمونیست را فرا می خواند تا با آنها جلسه بگذارد. پس از اتمام جلسه هوجین تائو دستور می دهد تا 17 کارگر دیگر را بگیرند و اعدام کنند تا کارگر دیگری جرات نکند زیر آوار بماند. برای اینکه بازماندگان هم از گشنگی نمیرند به کارخانه های ریسندگی فرستاده می شوند تا به آرزوی دیرینه خود برسند. از آن به بعد تا مدتها هیچ ساختمانی نمی ریزد. صادرات چین بیشتر می شود و المپیک هم با جلال و شکوه عظیمی برگزار می گردد.  

ایران: «17 کارگر زیر آوارهای یک ساختمان در "سعادت آباد" تهران جان خود را از دست دادند.»
همه همدیگر را مقصر می دانند. همه همدیگر را متهم می کنند. همه با هم جلسه می گذارند. همه محکوم می کنند. همه گریه می کنند. همه افسوس می خورند. همه از سر خود باز می کنند. همه بی گناه اند ولی در همان لحظه سه خانه دیگر در اقصا نقاط کشور بر سر کارگران فرو می ریزد. پرونده ماجرا تشکیل می شود و به دادگاه ارجاع می گردد. برای اینکه هرگز این خاطره از یاد نرود سال بعدش 17 خبرنگار با هواپیما می خورند زمین. سال بعدترش 17 زایر عتبات با اتوبوس شان می روند ته دره. سال بعدترترش 17 کودک در دریای خزر غرق می شوند و تا ده سال آینده این برنامه ادامه پیدا می کند تا یاد و خاطره ای باشد برای 17 کارگر ده سال قبل. پس از ده سال بالاخره حکم دادگاه اعلام می شود و خود کارگران به علت بی گناهی متهم می گردند که فاتحه ای برای شادی روحشان ارسال می گردد. بازماندگان هم به شهرهایشان بر می گردند و زندگی دوباره جریان دارد. 

پس از مرور این اخبار به نتیجه می رسیم که ممکن است هرجای این کره خاکی و حتی در کرات دیگر هم این اتفاق بیافتد پس نباید زیاد خودمان را ناراحت نکنید.

[لینک مطلب در سایت لوح]

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی