روی خط نقطه(۱)

*«نقطه سر خط» نشریه دانشجویان دانشگاه شریف است که ستونی دارد به نام روی خط نقطه.

حقوق بشر: در راستای حمایت انجمن اسلامی از هر حقوق ضایع شده ای، جدیدا انجمن بعد از حمایت از زندانیان سیاسی، حقوق زنان، به حمایت از حقوق اراذل و اوباش پرداخته است. با این سرعت تا چندی بعد حمایت از گربه های خوابگاه های طرشت و زنجان نیز پیش بینی می شود.


8 مارس: طی عز و جزی که عده ای از پسرهای دانشگاه در این روز برای دختران تمام عالم هستی زدند نام این روز از «روز زن» به روز «ریش، سیبیل» تغییر نام داد.


سرشماری: چندی بود که نگهبانان دم در چیزهایی را می شمردند و روی کاغذ اعدادی را یادداشت می کردند. چندین بار در همین اثنا چند نگهبان نیز خوابشان برده است. گویا دوستان نگهبان دانشجوها را با گوسفند اشتباه گرفته بودند.


کتاب های ارزنده: بشتابید ... بشتابید که کتابها دارد تمام می شود. برای خریداری کتاب مورد نظر به همکف ابن سینا مراجعه کنید و در مسابقه کتابخوانی شرکت کنید تا به حج هم بروید. نام کتاب: شریف از آغاز تا کنون، نویسنده: جناب مهندس مدیر، ویراستار: جناب مهندس معاون مدیر، طراح: جناب مهندس مدیر، صفحه بند: جناب مهندس معاون مدیر، نمونه خوان: جناب مهندس مدیر، عکاس: جناب مهندس معاون مدیر، چاپخانه جنابان مهندسان مدیر و معاون، با تشکر از: نویسنده، ویراستار، طراح، صفحه بند، نمونه خوان، عکاس و چاپخانه حقیقی


ورزش بانوان: برای افزایش سلامت کارکنان علی الخصوص کارکنان خانم که در این روزگاران بیشتر در معرض پوکی استخوان قرار دارند، تربیت بدنی برنامه ورزش صبحگاهی را در جلوی دانشکده شیمی به راه انداخته بود که متاسفانه با دخالت گروه های فشار این فعالیت کان لم یکن تلقی شد. گروه های فشار با دیدی افراطی معتقد بودند که خانم ها با لباسهایی بدن نما و محرک(مایو هایی که تمام بدن را می پوشاند حتی سر را) در ملا عام به حرکاتی موزون مشابه ایروبیک در سواحل دانشکده شیمی مشغول به اشاعه فحشا در ساعات آغازین صبح که وقت فضیلت است، بوده اند.


انتخابات: انتخابات پر شور انجمن برگزار شد و باز مثل گذشته یک دختر اول شد. سال بالایی ها چند سال پیش را بیاد می آورند که پسری با دوست مونث اش کاندیدا شدند که از قضا خانم محترم رای آورد و اول شد ولی سر خودش بی کلاه ماند. بماند که دختر خانم پوریای ولی بازی در آورد و کنار کشید. توصیه به خانم های جوان در شرف دوستی: هیچ وقت رو دست دوستتون بلند نشین.


چون پرگار: در بالای یکی از گاهنامه های حدید التاسیس نوشته است که «پای بر جای باش و سرگردان   چون سکون و تحرک پرگار» این بیت شعر با توجه به عوامل گاهنامه مذکور بدین معناست که «پا تو بکن توی یه کفش و کاری به کار کسی نداشته باش و هر کی هم حرفی زد بزن تو دهنش تا دیگه زر نزنه. اگ هم نشد سوزن پرگار و بکن تو چشمش.»


سرویس های بهداشتی خواهران: مدت هاست که سرویس های بهداشتی خواهران تغییر کاربری داده اند و دیگر کارآیی رفع حاجت جماعت اناث را ندارد. به همین جهت شورای فرهنگی دانشگاه قصد دارد نام این سرویس ها را به آرایشگاه زری خانم تغییر دهد. البته تغییر و پرو لباس هم از دیگر کاربردهای این مکان خواهد بود. شورای فرهنگی برای پیمانکاری این پروژه مزایده برگزار خواهد کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

تعبیر خواب(۱)

بعد التحریریه: یکی از دوستان پرسید که اینهایی که نوشته ای یعنی چه!؟
بنده حقیر سرا پا تقصیر تصورم این بود که هر کسی نشریه زرد خوانده است و یا می خواند. ولی اندکی که فکر کردم فهمیدم که خوانندگان فخیم و منورالفکر و فرهیخته این وبلاگ تنها چیز زرد و لمپنی که در زندگی شان شاید خوانده باشند همین وبلاگ زرد ماست. به همین دلیل لازم دیدم بگویم که در نشریات زرد (همان هفته نامه هایی که تیترهایی مانند «هدیه تهرانی طلاق گرفت یا محمد رضا گلزار هم زن گرفت یا فیلم های مستهجن خانم ف. در آمد» و ... را چاپ می کنند) ستونی معمولا وجود دارد که خواب های ارسالی مخاطبان را تعبیر کرده و با نامشان و شهرشان چاپ می کنند. آنچه می آید در این باب است.

معصومه عطایی
پیرانشهر

خواب دیده بودید که با پنجاه میلیون تومان یک خانه 165 متری در الهیه خریده اید. باید خدمت شما بزرگوار عرض کنیم که خواب دیدی، خیر باشه. آخر اگر تمام نخبگان جامعه هم بنشینند دور هم و فکرشان را بگذارند روی هم باز به چنین رویایی دست نخواهیم یافت. این خواب شما از انرژی هسته ای هم فراتر است. توصیه می کنیم شب غذاهای سبک میل کرده و آب زیاد بخورید و قیمت مسکن را بسپارید به کارشناسها. می ترسیم اینطور که شما پیش می روید، فردا خواب گوشت کیلویی 500 تومان را هم ببینید.

تارا رسولی
ساوجبلاغ

شما گفته بودید که در خواب‌هاله نوری دیده اید که متاسفانه ما از تعبیر آن به علت حفظ منافع نشریه خودداری می کنیم. ممکن است شما در آینده شخصیت بزرگی شوید. فقط برای‌اینکه زیاد اذیت نشده و همچنین تیتر اصلی تمام خبرگزاری‌ها و نشریات نشوید از تعریف کردن خوابتان نزد  دیگران جدا خودداری فرمایید. اگر فردا شب هم خواب دیدید که سر سفره تان محصولات نفتی گذاشته اند و به جای دوغ دارید نفت می نوشید اصلا نترسید. این خواب هم از تبعات خواب قبلیتان است.


مهرنوش دال.
تهران

متاسفانه خوابی که برایمان فرستاده اید از موازین اخلاقی و عرفی تبعیت نمی کرد. بخاطر همان هم ما از تعبیرش معذوریم. فقط همین را متذکر می شویم که چند روزی از منزل خارج نشوید تا آب ها از آسیاب بیافتد.

ساناز آق بلوت
آذر شهر

گویا خواب دیده بودید که با ده دوازده نفر از مردان ایتالیایی دست داده اید. هیچ نگران نباشید که هیچ خطری شما را تهدید نمی کند. خواب شما مونتاژ بوده است. در ثانی در آن شلوغی پیش می آید دیگر. خدا را شکر کنید که فقط دست داده اید. و الا در آن شلوغی خدای ناکرده ماچ و بوس و نعوذا بالله ... . پیش می آید دیگر. شما ترجیحا خوابتان را تکذیب کنید تا خواب بعدی.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

عابر بانک

عابر بانک - بانک ملی - شعبه فدراسیون بسکتبال!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

کارگاه آموزشی(امتحان)

امتحان پایان ترم در 24 ساعت
یا
چگونه در 24 ساعت بی وجدان شویم؟

دانشجو‌ها ذاتا چند دسته اند. عده ای مثل بچه آدم از ابتدا در کلاس‌ها شرکت کرده، تمرین‌ها را به موقع تحویل می دهند، میان ترم و کوئیزها را با نمره خوب پشت سر گذاشته، پایان ترم را با طیب خاطر داده و با نمره خوبی درس را پاس می کنند.
عده ای دیگر در کلاس‌ها شرکت می کنند ولی تمرین‌ها را کُپ می زنند، کوئیزها و میان ترم را شب قبلش خوانده و می گذرانند، چند شب قبل از پایان ترم عزم جزم کرده و امتحان را خوب می دهند و با نمره متوسطی پاس می کنند.
عده سوم کلاس نمی روند، تمرین‌ها را کُپ می زنند، کوئیز‌ها و میان ترم را به زور می گذرانند ولی شب قبل امتحان پایان ترم چنان می خوانند که درس بالاخره پاس می شود.
اما دسته چهارم عده ای هستند که کلاس نمی روند، تمرین‌ها را نمی دهند، کوئیز و میان ترم‌ها را شرکت نمی کنند و فقط به امید پایان ترم هستند.
این دسته آخر خود دو دسته اند: یا برگه امتحانی را سفید تحویل داده و از هم اکنون دنبال یک استاد بهتر برای ترم بعد می گردند و یا ... .
ما در این کارگاه می خواهیم در مورد این و یا ... صحبت کنیم. برای اینکه جزو دسته و یا ...‌ها باشید باید به نکات زیر توجه کرده و مو به مو اجرا کنید. البته پیشا پیش متذکر می شویم که این راه تا کنون بدون عیب و نقص جواب داده است ولی به هیچ وجه از شما نمی خواهد که خلاقیت را کنار گذاشته و خود را در قید و بند این راه قرار دهد. هر کسی می تواند راه خود را داشته باشد و برای پاس کردن یک درس هزار راه وجود دارد:


فاز اول: (شب قبل از امتحان)
- نکته اول که بسیار نیز حائز اهمیت است این است که باید وجدانتان را زیر پا بگذاریدو برای این کار نفس عمیقی کشیده، به هدف متعالی خود که همانا پاس کردن درس مورد نظر است، فکر کنید و مدام زیر لب زمزمه کنید : «من باید این درس رو پاس کنم. به هر قیمتی که شده.» این ذکر را ده مرتبه تکرار کرده و پای خود را هر بار پنج مرتبه به زمین بکوبید.
- حال وجدان شما پایمال شده و شما آماده هستید. فقط توجه کنید که بزرگترین آفت در این مواقع عذاب وجدان قبل از عملی است که می خواهید انجام دهید. اگر احساس کردید که دارد به سراغتان می آید باز ذکر فوق را تکرار کرده و هر نیم ساعت یکبار آن را بگویید. ترجیحا دائم الذکر شوید، مطمئن تر است.
- حال یک مداد نوکی 0.5 میلیمتری برداشته و سعی کنید روی کوچکترین کاغذی که می توانید یدا کنید فرمول‌های امتحانی و نکات مهمی را که شاید در امتحان بیاید را بنویسید. توجه کنید که تکنولوژی این کار بسیار  پیشرفته بوده و نانو تکنولوژی نام دارد و فقط تحت انحصار چند کشور است من جمله ایران .


فاز دوم: (هنگام امتحان)
- اگر برای نشستن در جلسه امتحانی مختار هستید سعی کنید کنار دستیتان از جنس مخالف شما باشد. ترجیحا هم رشته ای باشد و از آشنایان وگرنه سریعا آشنا شوید. (این کار را که خوب بلدید!)
- طوری بنشینید که روی برگه جلو دستیتان مشرف باشید.
- فراموشتان نشود که هنوز باید وجدانتان پایمال بماند و باز ذکر را بگویید.
- چند تا از فرمول‌ها را روی دسته صندلی بنویسید.
- وقتی برگه امتحانی را کنار صندلی گذاشتند با پایتان سعی کنید برگردانیدش تا زودتر سوالها را خوانده و از دوست! بغل دستیتان بپرسید و روی دسته بنویسید. (ذکر فراموش نشود!)
- هنگام امتحان اگر سوالی پیش آمد از دوستتان! بپرسید. (البته وقتی که مراقب حواسش به شما نبود.)
- هیچ سوالی را بی پاسخ نگذارید و حتی اگر شده شعر و خاطره بنویسید و پرش کنید. شاید استاد وجبی نمره داد. خدا را چه دیده اید!

فاز سوم: (بعد از امتحان)
- سریعا از دوست خلاف جنستان تشکر مبسوطی به عمل آورید و بعدتر‌ها از خجالتش در آیید.
- اگر امتحان را گند زده اید از فردای همان روز لباس سیاه پوشیده و پشت در استاد مربوطه اطراق کرده و وقتی استاد را دیدید، داستان زیر را برایش تعرف کنید:
استاد ببخشید. پدرمان فوت کرده بود(حدالامکان نمونه جعلی یک ترحیم نامه را نشانشان دهید) و مادرمان دارد دق می کند. البته داشتم ازدواج می کردم که سر سفره عقد بین خانواده‌ها دعوا شد و پدرم سکته کرد و مرد. عروسیمان عزا شد. همین شد که امتحان را خراب کردم.
(معمولا این کار جواب می دهد)
- اگر نشد دست به دامن دوست مشترک خود و دستیار استاد شوید که کارتان را راه بیاندازد.
- در انتها اگر باز جواب نگرفتید، این درس را بی خیال شده و همین روند را برای درس بعدیتان اجرا کنید و برای درسی قبلی روی ترم بعد حساب باز کرده و خوب بخوانید. امیدواریم که موفق شوید.
راستی نگران وجدانتان نباشید. آنقدر لگدمال شده است که دیگر به دردتان نمی خورد. بهتر است به ذکر گفتن ادامه دهید. شما دیگر و یا ... ی شده اید.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

معجزه هزاره سوم

استفتاء: شرایط لازم برای لمس کردن، بوسیدن و در آغوش کشیدن یک زن توسط یک مرد چیست؟

حکم:

۱- آن زن، معلم باشد.
۲- آن زن، معلم سال اول آن مرد باشد.
۳- آن روز، روز معلم باشد.
۴- آن زن، آن دستکش را به دست کرده باشد.
۵- آن زن از آن مرد، حداقل آن اختلاف سنی بزرگتر باشد.
۶- آن زن در آن روز و در آن ساعت، آن مرد را غافلگیر کرده باشد.
۷- آن مرد، حتما آن زن را بعد از چهل و چند سال شناخته باشد.
۸- آن جا و آن لحظه گشت ارشادی رد نشده باشد.
۹- آن مرد آن جایگاه و مقام را داشته باشد.
۱۰- و در آخر هر کسی که با لمس کردن، بوسیدن و در آغوش کشیدن یک زن توسط یک مرد مشکل دارد، از دوستان آن مرد باشد.

در آن شرایط که هر یک معطوف به دیگری است و در هر هزاره یکبار اتفاق می افتد و الحق از معجزات حق تعالی است، واجب است که آن مرد آن زن را لمس کند و یا بوسه بزند و یا در آغوش بکشد و یا هر سه مورد متوالین با هم  اتفاق بیافتد. احوط  آن است اعمال مذکور در انظار عموم باشد لکن شروط همان است که قبلتر آمد. الله عالم.


الاحقر
لوتی


هفته معلم مبارک باد.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

نمایشگاه اسلامی کتاب!

یا حق

خطاب آمد: بلند شو کتابت رو تموم کن که نمایشگاه در پیشه.
گفتیم: کدامین کتاب؟
خطاب آمد: دِ همین خزعبلاتی که می نویسی دیگه.
گفتیم: ما مدتهاست که ننوشته ایم.
خطاب آمد: من این چیزها رو نمی فهمم. وزیر دست تنهاست. برای تو هم تو نمایشگاه جا رزرو کردم. باید نمایشگاه رو پُر کنیم.

اینطور شد که ما نیز به صرافت افتادیم در این چند روزه باقیمانده تا آغاز نمایشگاه بین المللی کتاب تهران چندین کتاب در آوریم. البت مدتها بود که می خواستیم در راستای ارتقای سطح فرهنگی امت چندین مجلد به چاپ برسانیم که مشغله ها فرصت ندادند لذا به امر خطاب آمده، دست به قلم شدیم.
چندی پیش خدمت جناب وزیر نامه ای نوشته بودیم و عرض ارادت خویش را خدمت ایشان رسانده بودیم که به حمدالله والمنه نظرات مطلوب افتاد و در راستای نامه ما چندین مجلد از اوراق شیطانی که قصد انحراف امت را داشتند از گردونه نشر و چاب و مطبوعات خارج گشت. حتی جناب وزیر چنان از ما پیشی گرفتند که در نشر الکترونیک دست برده و سایت خبر رسانی ضاله ای را نیز که در نشر مطالب کذب و وسوسه انگیز شهره عام و خاص بود را نیز فیلتر کردند. ما نیز خوشمان آمد و لذا دست مریزادی خدمت آن جناب عرض می کنیم. جناب وزیر چنان در این مسیر گام های استواری بر می دارند که حتمی به ایشان هم خطاب می آید. بعید هم نیست. مگر ما خود چگونه به نبوت طنازی رسیدیم؟
مگر می شود کسی در این دوره و زمانه چنین کراماتی داشته باشد و به او خطاب نشود؟ محال است! مگر کرامت فقط روی آب راه رفتن و طی الارض است؟ گویی اینکه ایشان ره صد ساله را یک شبه طی می کنند. مگر این خود طی الارض نیست؟ به عقل ناقص کدام ابوالبشری می رسید که بیاید و نمایشگاه کتاب را در مصلا برگزار کند؟ کدام فریضه بالاتر از این و کدام کار فرهنگی پر محتواتر؟ چه کسی به مخیله اش خطور می کند که می توان نمایشگاه کتاب را هم اسلامی کرد؟
(ها؟ دِ یا الله... . اگر کسی جوابی دارد بگوید. چرا سکوت کرده اید ای معاندان؟)
لکن چندیست که این نمایشگاه خاطر عزیز ما را مکدر کرده است و ترس آن می رود که نا اهلان و کج اندیشان چوب لای چرخ اینگونه فرایض کنند لکن به اجتهاد خود و عقل سلیم بر آن شدیم که در راستای تاثیرات بیشتر فرهنگی و نیز هر چه احسن برگزار شدن این مقوله اصلاحاتی را پیشنهاد دهیم که کارها رنگ و بوی قربت الی الله بگیرند:
۱- نمایشگاه از حالت یکپارچه در آمده و دو پارچه و یا چند پارچه شود. ما نمی خواهیم غرفه مان در نمایشگاهی باشد که چند قدم آن ور تر از ما اجانب علی الخصوص جیره خواران آن آمریکای مزدور غرفه داشته باشند.
۲- اگر قرار بر این است که نمایشگاه یکپارچه باشد، برود و همانجای قبلی قرار گیرد. مگر مسئولین نمی دانند که ورود و خروج غیر مسلمان به مسجد و مصلا حرمت دارد. ما چطور در جایی نماز بخوانیم که یک اجنبی در آن قدم می زند و سوت می زند و به خرید و بیع مشغول است.
۳- ما پیشنهاد می کنیم که مِن بعد نمایشگاه کتابهای داخلی در مصلا برگزار شود و نمایشگاه کتب خارجی در کلیسا یا کنیسه و یا معبدی در همان نزدیکی ها بر قرار گردد.
۴- ما وساطت می کنیم که آن 300، 400 ناشری را که به علت سرپیچی و اغتشاش تنبیه شده اند را ببخشید تا بیایند و در این فریضه بزرگ شریک شوند که به تدبیر جناب وزیر در محل مقدسی چون مصلا برگزار می شود که هر چه صفوف جماعت بیشتر باشد، اجر و ثواب آن فریضه والاتر است.
۵- در درهای ورودی نمایشگاه برای تبلیغات و ترویج معارف تابلوهای با وضو وارد شوید نصب گردد. نا سلامتی خلق الله وارد مصلا می شوند.
۶- در راستای طرح جدید مبارزه با بد حجابی معتقدیم که هنگام ورود به تمامی زنانی که چادر به سر ندارند، چادرهایی با آرم «وقف نمایشگاه بین المللی کتاب تهران» داده شود.
۷- نظر به اینکه کلا مصلا مکانی است که در آن نماز جمعه بر پا می شود و طی سه دهه ماضی این امر بر گُرده مجتمع فرهنگی-عبادی-سیاسی-علمی دانشگاه تهران بوده است و هنوز هم این قابلیت و توانایی در این مجتمع مشاهده می شود لذا بهتر است مصلای کنونی تغییر کاربری داده و به نمایشگاه دایمی فرهنگی- عبادی تبدیل گردد. لازم به ذکر است که پسوند «عبادی» حتما قید گردد وگرنه مکان مناسبی برای اقامه نماز عید فطر موجود نخواهد بود.
۸- اگر خدای ناکرده، نعوذا بالله پای اجانب از خدا بی خبر به مصلا باز شد، بهتر می بینیم طی هماهنگی با حوزه علمیه عده ای از مبلغین در جای جای نمایشگاه حضور داشته باشند که به ارشاد آنها بپردازند که ایشان نیز به آغوش اسلام تشرف یابند.
۹- برای جلوگیری از اختلاط زنان و مردان که شایسته چنین مکان مقدسی نیست، لازم می بینیم پرده عظیمی در مصلا نصب گردد که زنان و مردان را از هم جدا کند لکن اگر مقدور نبود سانس آقایان و سانس بانوان تعیین گردد.
۱۰- تمام سالن هایی که غرفه ها در آنها قرار دارند موکت یا فرش شود و در ورودی هر یک، یک کفشداری بزرگ احداث گردد که خلق الله با طیب خاطر کفشها را در آورده و کتاب بخرند. البت به علت فرصت کوتاه باقیمانده می توان از کیسه های پلاستیکی برای قرار دادن کفشها بهره برد.
مع هذا در راستای برگزاری نمایشگاه اسلامی کتاب این نکات که البت خود بهتر می دانیم که جناب وزیر و مشاوران و دوستانشان خود به کفایت واقف بر این امور هستند، می تواند ما را هر زودتر به اهداف عالیه خودمان برساند. جناب وزیر هم خاطر خود را مکدر نکنند و نگران عدم حضور آن 300، 400 ناشر نباشند. خیلی دلشان بخواهد. اگر باز نیامدند، خود دست به کار شده تا شروع نمایشگاه چندین مجلد کتاب می نویسیم و حتی کتابخانه خود و اقوام و ایضا مریدان را بار یک خاور کرده و بدآنجا می آوریم که گوش شیطان کر، کتاب کم نیامده و این فریضه عبادی نیز مقبول گردد.
باشد که جناب وزیر در این عرصه باقی و پاینده گزدند.

طناز نبی

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

شب پنجم: فدایی

یا حق

مدتی است که جای ضمیرها با هم عوض شده اند. او ها همه تو شده اند و تو ها همه او. پس ای تو! تو دیگر همه کس و همه چیز من خواهی بود و ای او! جز چند شب دیگر با من نخواهد ماند و نخواهد بود.
چرا آمدی؟ مگر قرار نبود، بمانی و فقط نگاه کنی. و الآن سرت را گذاشته ای روی سینه ام و دستان کوچک را ... . دیگر نمی بینمشان، آن دستهای کوچک حنا بسته را. آخر او شما را سپرده بود به من و من آیا امانت دار خوبی بوده ام؟ تو را نیز می فرستم، پیشتر از خود، به سوی او. مدتهاست که انتظارت را می کشد، ای فدایی من.
فدای لب تشنه ات شوم. کمی آب می نوشم. سیگار گلوی آدم را خشک می کند. آن هم وقتی ته سیگار یکی بشود، آتش دیگری. آتشی که تا عمق جان می رود و می سوزاند. احرام بسته ام که بشکنم و بسوزانم. بشکنم تمامی پیکره ها را و بسوزان همه شمایل ها را. حتی همان را که از من کشیده بود. و فقط پیکره ای را باقی گذارم. آنی را که مسبب تمامی این مصیبت هاست و بسوزانند مرا.
آیا تو با من خواهی بود؟ ولی اینبار دیگر خواهم سوخت و خواهم فهمید. همانطور که انتهای کبریت نیم سوخته ای دست را می سوزاند و تو می فهمی.
می دانم که طاقت دیدن این مصیبتها را نداشتی. آمدی که کمکم کنی. تنهایم نگذاری. آمدی بگویی ... . دیگر هیچ نگو. فقط چشمانت را ببند و آرام آرام با من بگو و زمزمه کن : اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله و .... تو را می فرستم سوی او که او تو را به من سپرده بود.
ذره ذره او را با این سیگارها دود می کنم و خاکسترش را می سپارم به باد و از خاکسترش تو را متولد می کنم. و تندیسی می سازم از تو و خود را قربانی ات می کنم. سرفه هایم دیگر دارد امانم را می برد. چرا نمی رسد؟ کی باید بیتوته کنیم؟ کی باید بتراشیم سرهایمان را و خون بریزیم؟ آخر اینجا خون ریختن مباحات دارد.
و از او پیام آمد که این دومین قربانی من است در راه تو و بدان که امانتم را نیکو داشتی و بسویم نیکو باز فرستادی. کاش من نیز بودم و خود را فدایت می کردم.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

شب چهارم: بانو

یا حق

باید امتحان کنی. باید سیگاری را خاموش کنی کف دستت تا بفهمی چه می گویم. ناگهان تمام حرارت بدنت جمع می شود در میان دستت. شروع می کنی به لرزیدن و گویی که آب سردی را ریخته باشند به پیکرت. کاش می توانستی امتحان کنی. کاش اینقدر از سیگار بدت نمی آمد. او هم بدش می آید. مطمئن باش ترکش خواهم کرد. هنوز شش شب مانده است. یک روز ظهر ترکش می کنم. نه به خاطر تو. فقط به خاطر او. قول داده ام. شرط کرده است و شرطی دیگر که هر جا رفتم او را هم با خودم ببرم و تو شرط کرده بودی هر جا بروم، بیایی با من. ولی نیامدی.
هر جا رفتی او هم آمد و به خنده ات خندید و به گریه ات، گریست. راستش را بخواهی اصلا به عشق تو نفس می کشید ولی تو گذاشتی و رفتی و او ماند و هزار و یک... . تو باید می رفتی و او باید می ماند، می دانم. آن همه را چه کسی باید رتق و فتق می کرد؟ شرط کرده بود. قول داده بود.
 و تو قول دادی که شمایلی از من بکشی. گفته بودی، می توانی. تابلوهایت را نشانم دادی. کشیدی و هرگز به من ندادی. گفتی گناه دارد شمایلت را ببینند.
نمی دانم چه کردی با آن. ولی هرگز از یادش نرفتی. شاید شمایلی نداشت ولی مدام تو مقابل دیده گانش ظاهر می شدی و می دیدت.
ما رأیت الا جمیلا. می دانم که زیبا کشیدی اش. زیبا و جوانتر از من. بیا و قولی بده به من. بیا و قول بده که آن روز شمایل را به آتش بکشی. کاش می توانستی سیگاری روشن کنی و تابلو را با آن آتش بکشی. و من را و خاطراتم را و هر آنچه که ... . آن روز من در مکان امنی خواهم بود و تو فرسنگها فاصله خواهی داشت با من، و او نیز شاهدمان خواهد بود. و من و او با هم خواهیم رفت. این را هم بکش. من و او را و آسمانش را قرمز کن. کاش آن شمایل را می دیدم. می دانی که، مدتی  است، نمی توانم به آینه نگاه کنم.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

شب سوم: خرابات

یا حق

راستی، باورت می شود که حتی یک برف را هم با هم تجربه نکردیم؟ و برف می بارد و همه جا را سفید می کند. حتی ته سیگارهایی را که ریخته ای جلوی پایت را می پوشانند و شعله اش را می کُشند و فقط جایشان می ماند در برف. گفته بودی، بچگی هایت کفشها و جورابهایت را در می آوردی و می رفتی توی چمنها. دوست داشتی خیسی چمنها بخورد به پاهایت و خنکشان کند. کفشهایت را در می آوری و می روی توی برف و راه می روی. جای پایت چقدر کوچک است به جای پاهای کودکان خردسال سه، چهار ساله می ماند. آرام آرام می دوی. می دوی و برفها آب می شوند و خاکستر می ریزد روی زمین. چرا اینقدر این ماسه ها داغ اند؟ مگر نمی دانند که پاهایت می سوزند. و تو می دوی در بیابان و لباست آتش گرفته است و از گوشهایت خون می چکد. و خاکستر لباست جا می ماند روی برفهای آب شده.
خاکستر سیگارم را می تکانم روی برفها و آب می کند و می رود پایین. پایین و پایین تر. در انتهای ذهنم و می سوزاند. باید مراقب باشم که آتش، نگیرد به لباس احرامم.
بیا عزیزکم. بیا و بنشین روبرویم. کلی برایت صحبت دارم. بیا و بنشین تا برایت قرآن بخوانم: یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی ... و تو گریه می کنی. نترس، گُلکم. تو را هم با خود خواهم برد. کمی صبر کن. آمده ام که تو را ببرم. ببرم نزد خودم. بیا دخترکم. می دانم که بی من دیگر نای زندگی را نخواهی داشت. بیا تا راحتت کنم از این ...
راستی کسی نمی داند که چرا اینجا خون ریختن مباحات دارد؟
من نیز آمده بودم تا تو را با خود ببرم و تو نیآمدی. ترسیدی. مدام برایم بهانه چیدی. هر چه را که برایت گفته بودم به ریشخند گرفتی و باز حرفهای خودت را گفتی.
دیگر باید برویم، طفلکم. وقتش است. این خرابه را بگذار به حال خود. این مردمان را نیز هم. اینها لیاقت تو را ندارند. بیا. فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.
هوا سرد شده است و با این برفی که می بارد، دیگر باید به فکر سر پناهی باشم. من می روم. می روم به مکانی گرم. به مکانی امن. شاید برایت نامه ای نوشتم و شاید هم نشانی ام را برایت فرستادم. نمی دانم. نمی دانم این خرابه چه چیز دارد برای دلخوش کردنت. پاهایم یخ زده اند. جورابهایم را و بعدتر کفشم را می پوشم. باید بروم و سیگار بخرم. فقط یک نخ برایم مانده است.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

شب دوم: پیام آور

یا حق

در می زند. در را باز می کند. می گوید:«بیا برویم. بیا و با من باش.» می گوید معذور است، نمی تواند. اسبش را، شمشیرش را و زره اش را پیشکش می کند. اما او خودش را می خواست. می خواست با او باشد. همراهش و در کنارش.
من او را دوست می دارم و تو را بیشتر از او. تو را می خواستم چون همانی بودی که تمام عمر فکر می کردم باید با من باشی ولی نیامدی. چقدر دنیا غریب است. چرا همه چیز وارونه پیش می رود؟ او را دوست می دارم بر حسب وظیفه. باید دوست بدارمش و الحق که لیاقتش را دارد ولی تو نه. نداشتی . لایق دوست داشتن نبودی. من نه اسب می خواهم و نه شمشیر و زرهی. باشد، می روم.
راه بسیار است برای رفتن. کفشهایم را در می آورم. باید پاهایم سردی آسفالت خیابان را حس کنند. بدن گُر می گیرد. راستی مکان امن از کدامین سو بود؟ سیگاری می گذارم گوشه لبم. هوا سرد است. فقط هشت روز دیگر برایم مانده است. چقدر زود می گذرد این ایام. باید دنبال قربانی باشم. وقتی نمانده است.
قول می دهم. به تو قول می دهم که فقط تا عاشورا بکشم. و دیگر کنارش خواهم گذاشت. دیگر دردی نیز نخواهم کشید. همه چیز را تمام خواهم کرد. قول می دهم. فقط بگذار برسد آن روز. به ضربه یک شمشیر همه چیز را بسمل می کنم.
شاید من پیام آور خوبی نبوده ام برایت. ولی بدان که تونیز لایق نبودی. پیامم را نشنیدی. و مرا فروختی به ناچیزی. دیگر وقت رفتن است. چقدر بلند است اینجا. حتما ایستاده ای آن پایین و منتظری. چقدر کوچک شده ای. همه چیز کوچک به نظر می رسد از این بالا. دیگر فقط یک حرکت شمشیر تکلیف مرا مشخص خواهد کرد. به او بگویید نیاید. اینجا لیاقت او را ندارد.
و من پرواز می کنم. بی بال و بی سر به امید سجده ای بر خاک و حتما تو می ایستی بالای سر جنازه بی سرم. شاید هم چند قطره اشکی بریزی.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی