شب اول

یا حق

انگار نه انگار که دارد محرم می آید. خیلی راحت می روی سینما و آخرین فیلمهای جشنواره را می بینی و یا خوشت می آید و یا نه. با دوستان خوش و بش می کنی و یادت نمی آید که امشب قرار است شب اول محرم باشد و تو باز به عادت یا به عشق یا به دغدغه یا هزاران نام و نشانی که می توانی بگذاری رویش باید بروی هیات و گریه کنی و به سر و سینه بزنی که چه؟ که خدایگان حسین وارد کرب و بلا شده است. و اینها را فراموش می کنی. شال و کلاه کرده ای تا بروی سالن فوتبال. دوشنبه شبها قرار فوتبال داری. کفش و لباست را هم آورده ای. وقت نماز که می رسد با دوستی قامت می بندی. تو می ایستی جلو و او به تو می بندد. الله اکبر را که می گویی چیزی سنگینی می کند به سینه ات. دلت می گیرد. نماز خود به خود طولانی تر می شود و تازه می فهمی امشب شب اول است. شاید برای عقل اگر ماه هلال نشود و قرص نشود و باز هلال نشود ماه جدیدی نیاید ولی برای دل یک لحظه است و آنی که ماه عوض می شود و تو باز باید ترک حرامی کنی. قدما به محرم که می رسیدند ترک نجسی می کردند و سیاه پوشیده می رفتند مجلس حسینی. و امشب دلت گرفته. موتوری می گیری برای هیات و جز هزار تومانی در جیب نداری و راکب طالب هزارو پانصد است. و می گویی هزارش با من و باقی با حسین. و سورات می کند. می رسی. التماس دعایی می گوید و تو می روی هیات. می روی و باز می شنوی آنچه پارسال هم شنیده بودی و باز می گریی. و هزار و چهارصد و اندی است که می گریی و هزار و چهار صد و اندی است که به محرم که می رسی دلت آشوب می شود. گر می گیری. و نکند سال دیگر اینچنین نشوی. های کربلا چه کرده ای با دلهامان؟ های کربلا چه گذشت بر تو که خون به دلهامان کرده ای؟
دوستی از کربلا می آید و تو او را به آغوش می کشی و خوب می بویی طوری که او هم نفهمد. به شوخی ... ها می کنی تا بویش در آید همانطور که مهر کربلا را می بویی. و حسرت می ماند به دلت. و شاید در این شبها به کربلا برسی. نمی دانی چطور ولی شاید برسی.و شاید بگویی همه جا کربلاست و هر روز عاشورایی دیگر. والله عالم و تو هیچ نمی دانی. حتی نمی دانی محرم فرا رسیده است یا نه. یا اینکه تو باز طبق عادت هزار و چهارصد و چند ساله رخت سیاه به تن کرده ای و گریه می کنی و شاید هم به سر و صورت بزنی.

چه سری است در نامت ای  ابا عبدالله؟

السلام علیک یا ابا عبدالله

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

سلام آقای وزیر

مطالب قبلی طناز نبی را در لینک های زیر بخوانید:

http://student.louh.com/General/Tanz/tannaz-e-nabi001.asp
http://student.louh.com/General/Tanz/tannaz-e-nabi002.asp

باسمه تعالی

با سلام خدمت وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

ما طناز نبی هستیم. یکی از پیامبران تازه به رسالت رسیده که مدام به ما خطاب می رسد. و ما لازم می دانیم این خطاب ها را به گوش خلق و علی الخصوص مسئولین برسانیم. اگر ما را نمی شناسید باید سوابقمان را بخوانید که ضمیمه کرده ایم به این رقعه ای که براتان می نویسیم.

باری اصل مطلب آن است که چندی پیش خطاب آمد:«چه نشسته ای که وزیر ارشاد از تو در ارشاد خلق جلوتر افتاده؟»

گفتیم:«مگر چه کرده؟»

خطاب دوباره آمد:«تمامی متون شیطانی را از کتابفروشی ها و چاپخانه ها جمع کرده. مخصوصا نوشته های این هدایت را.»

 

اینها را که شنیدیم در پوستمان جایمان نمی شد. لیک قلم و دوات برداشتیم تا خدمت شما چند خطی عرض ادب کنیم. نخست این خلع الید عوامل کفر را که تیشه به ریشه این خلق می زنند را به شما تبریک می گوییم علی الخصوص این صادق هدایت را. این بشر چون نامش هدایت است فکر کرده پیامبر است و می تواند خلق را هادی باشد. مگر شهر هِرت است. ما که پیامبریم، به حرمت خطابها پیامبریم نه بخاطر نوشته هامان. این هدایت اگر صادق است پس چرا این داستانها را می نویسد که روحیه خلق را تضعیف کند. به جای اینکه داستان سگ ولگرد بنویسد یک داستان در مورد یک سگ باخانمان بنویسد. یک سگ خوشبخت که زن بگیرد و برود بچه دار شود و به خانه بخت برود. مگر او صحبتهای کویی زومی را نشنید که به حال سگها هم قبطه می خورد و می گفت کاش اهل جاپون هم مانند سگها زاد و ولد می کردند. پس سگ هم می تواند خوب باشد، ناز باشد. یا رفته در مورد بوف کور داستان می نویسد. آخر چقدر منفی بافی. چرا در مورد یک بوف بینا نمی نویسی؟ یا اگر در مورد بوف کور می نویسی حداقل آخر داستان شفا پیدا کند و بینا شود. این خلق امید می خواهد. نشاط می خواهد. ما که خوب می دانیم این هدایت مستقیما از بوش پول می گیرد تا اینها را بنویسد. یک کتاب از این هدایت خواندم به نام «توپ مروارید». البت می خواست ادای ما را در بیاورد و طنازی کند. البت با مزه هم بود. ولی مگر او خودش خواهر و مادر ندارد که این طور می نویسد. انگار کتاب آناتومی بدن مردان را نوشته است. البت ما با کتابهای آناتومی هم مشکل داریم و بهتر است شما آنها را هم از بازار جمع کنید.

چند نکته را هم باید گوشزد کنیم و چندین راه حل داریم برای بهبود این کتابها و نویسندگان.

1-   اگر نویسندگان نمی توانند با اخلاق بنویسند که نمی توانند، پس ما پیشنهاد می کنیم که اول بنویسند و وقتی تمام شد آنها را یا پاره کنند یا جایشان برگه های سفید بگذارند. از این رضا امیرخانی یاد بگیرند. چقدر نویسنده خوبی است. یک فصل را خالی گذاشته. چون آدم با اخلاقی است. یا مثلا در کتابش آن پسر که رفته بود آن خانه تا آن کار زشت را بکند آن دختر زد زیر گوشش. شیر مادرش حلالش باشد. دخترهای ما هم باید اینطور باشند. آن پا انداز هم مثل هدایت است و از بوش پول می گیرد تا جوانها را گمراه کند. حتی وقتی آنها بزرگ شدند و حتی وقتی در یک خانه بودند رفتند و در دو اتاق جداگانه خوابیدند. چرا؟ چون غیر از این گناه دارد و حرام است. مگر علی و مهتاب هم نمی توانستند روی یک تخت بخوابند مانند آن  . مگر امیرخانی پول نداشت که برایشان یک تخت دونفره بخرد؟ چرا داشت ولی چون آنها به هم محرم نبودند این کار را نکرد.

2-   ما پیشنهاد می کنیم این دیوانهای حافظ را هم از بازار جمع کنید. آن هم مثل هدایت است. چه فرق می کند بین هدایت و حافظ که می گوید:

از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک

امن و شراب بیغش، معشوق و جای خالی

حال از شما می پرسم آیا این گفته ها ترویج فساد نیست؟ پس ما هم عُمّل هستیم و هم دیوانه که آن چهار چیز را استفاده نمی کنیم. این حافظ قبل از انقلاب میخانه داشته و مدام در میخانه بوده. البت اینها را خودش می گوید و بعد از انقلاب که اموالش را مصادره کرده اند و در آن میخانه را بسته اند در فراق میخانه اش این دیوان را سروده و آرزو دارد یک بار دیگر میخانه اش را باز کند.

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر

بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

 از شما بعید است که اجازه دهید دیوانش در مملکت ما به چاپ برسد.

3-   و پیشنهاد آخری که داریم این است که درست است قرآن کتاب مقدسی است و راهنمای خلق ولی باید برای گروه های سنی مشخصی دسته بندی شود و فقط به همان گروه سنی عرضه گردد.

مثلا: جز 30 (عم جز) برای گروه سنی الف باشد برای کودکان و خردسالان.

       از جز 29 تا 25 + سوره های یس و الرحمن برای گروه سنی ب باشد برای نوجوانان.

       باقی جز ها منهای سوره های نسا و یوسف برای گروه سنی مجردها.

       و کل قرآن را هم که سر سفره عقد به زوج و زوجه هدیه بدهند که خودشان مابقی را  بخوانند و یاد بگیرند و خدا را شکر کنند.

آنچه مهم بود عرض کردیم مابقی بماند برای وقتی دیگر. می دانیم که سرتان شلوغ است و مدام در این دکان کتاب فروشی هستید و در آن چاپخانه که این اوراق شیطانی را معدوم کنید لذا دعای ما هم پشت شماست. راستی اگر ممیز خواستید ما را هم خبر کنید تا در ثوابش شریک باشیم.

 

            با آرزوی توفیقات روزافزون
طناز نبی

                                     

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چرا باید احمدی نژاد؟

سابق براین 7 دلیل آوردم برای اینکه چرا باید به هاشمی رای بدهیم. حال هر چه با خود اندیشیدم دیدم چه خوب شد که احمدی نژاد رای آورد و رییس جمهور شد:

1-      از آن موقع که ایشان به این اریکه تکیه زده اند ارتباط رهبر هم با مردم زیادتر شده است. چرا؟ عرض خواهم کرد. چون به اذای هر سخنرانی احمدی نژاد، رهبر برای جمع کردن آن سخنرانی فردای آن روز یا چند روز بعد به بهانه های مختلف اعم از: ولادتها، شهادتها، مجلس قرآن، دفاع از مظلومان، محکوم کردن ظالمان، مجلس ختم برای سقوط سی-130 ها و ... سخنرانی می کنند و در آن میان به دولت نیز کمک می کنند.

2-      دولت 70 میلیونی واقعا به تحقق رسیده است. سابقا وقتی رییس جمهوری کاری می کرد چه مثبت و چه منفی ملت ایران چندان عکس العملی نشان نمی دادند ولی در این دوره هر وقت احمدی کاری انجام می دهد، نیمی از خلایق به سر خود می زنند که چرا به او رای داده اند و نیمی دیگر خاک به سر می کنند که چرا گذاشتیم او بیاید. حتی ممالک غربیه و شرقیه هم خود را در دولت ایران سهیم می بینند و باید گفت دولت 6 میلیاردی نه 70 میلیونی.

3-      امام (ره) از 42 تا 68 مدام گفت: اسراییل باید از زمین محو گردد. سالها سر هر منبری این را گفت و مردمان جهان نفهمیدند. 26 سال امام گفت و 16 سال بعد از آن هم رهبر. اما کسی نفهمید. چه کسی می گوید احمدی نژاد دیپلماسی ندارد. مفهوم عظیمی را که 42 سال دو رهبر نتوانستند به ملت جهان بفهمانند، احمدی نژاد به چند دقیقه فهماند. اگر فکر می کنید او جمله دیگری گفته است در اشتباهید او همان جمله اسراییل باید از زمین محو گردد را گفته است. حال او حرف ملتها را بهتر می فهمد یا شمای معاند دولت؟

4-      چند شب پیش شهید مفتح (رض) آمد به خوابم. دیدم لبخندی از مسرت بر لب دارد. گفتم: چه خبر است؟ بسیار خوشحالید. گفت: چرا نباشم، لوتی جان؟ ما کلی دروس حوزوی خواندیم. کلی دروس آکادمیک دانشگاه خواندیم، چندین آخوند را بعد از کلی ضربتُ و ضربتَ مجبور به درس خواندن در دانشگاه کردیم، کلی در گوش دانشگاهیم یاسین خواندیم که بین دانشجو و روحانی اتحادی برقرار شود ولی چندان کار ساز نیافتاد. حال ببین این احمدی نژاد که حتی اندکی دروس حوزوی نخوانده چطور بین حوزه و دانشگاه اتحاد برقرار کرده؟ گفتم: مگر چه کرده؟ گفت: مگر نمی بینی؟ نمی دانم چرا به فکر خودم نرسید که یک روحانی را رییس دانشگاه کنم؟ اصلا خودم رییس دانشگاه می شدم. مگر چه از عمیدی زنجانی کم دارم. لوتی جان، اگر احمدی را از نزدیک دیدی بر پیشانی اش بوسه ای بزن و بگو از این بالا ما فقط او را می بینیم. نشان به آن نشان که هاله ای دور سرش است. و مفتح به سوی غروب آفتاب حرکت کرد و من از خواب جستم.

 

هنوز کلی دلیل مانده است که در آینده خواهم گفت. ابنها فعلا دست گرمیست. اگر هاشمی 7 دلیل دارد قطعا احمدی 70 دلیل دارد. روز وحدت حوزه و دانشگاه مبارک.

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

هوا امروز آلوده است

۱۶ آذر
هوایی دیگر
       آلودگی بسیار
                ماسکها بر صورت
به روی ماسکها علامتی ضربدر
       سکوت باید
صحبت زیادی کمتر
       دانشجو باید درس بخواند
                برای خدمت
دانشجو در خیابان نباشد بهتر
      روز تقدیر
                روز خون
                          شهامت
                                    فریاد ... ولی
دانشجو اگر بمیرد برتر
                          باز ۱۶آذر
                                باز هوایی دیگر
                                               هوا امروز آلوده است.

سید هادی توابین

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چراغ راهنمایی و رانندگی

یا حق

 

«چراغ راهنمایی و رانندگی»

 

عده ای چرت می زنند و عده ای دیگر زل می زنند به عقربه های ثانیه شمار و میان صفحات ساعتها چشم می چرخانند.

گاهی من هم همین کارها را می کنم وقتی ایستاده ام پشت چراغ قرمز. زل می زنم به رقمهایی که مدام عوض می شود به امید آنکه صفر خواهد شد و این را می دانم. چقدر سخت است! زمان گویا مدام کش می آید. ثانیه ها به دقیقه ها و دقیقه ها به ساعتها مبدل می شود.

حال آنکه ندانی چقدر تا لحظه صفر مانده است. گاهی چراغ قرمزها شمارنده دارند و گاهی نه. آنگاه دیگر دوست داری سر بگذاری روی فرمان و چند لحظه ای چرت بزنی. آنگاه زمان به سرعت تند بادی می گذرد. دوست داری وقتی سر از فرمان بلند کردی سبز شده باشد. دوست داری ندانی چه می گذرد و چه خواهد گذشت فقط می خواهی سبز شود.

می روی در خواب و خیال. در رویاها چرخ می زنی. خود را در دشتی می بینی به عظمت بینهایت. می خندی و می دوی. حال آنکه تمامی آنها خیالی بیش نیست. آن بیرون هزاران رهگذر می گذرند و چند صد ماشین در حال حرکتند و از ثانیه ها همچنان کاسته می شود. تو اینها را نمی فهمی. نخواستی که بفهمی.

تو خوابی. و این خود برای گذران زمان بس است.

حال آنکه آنطرفتر در ماشین کناری. راننده با چشمانی باز چراغ را زیر نظر دارد. یک دستش به فرمان و دست دیگرش به دنده است. نکند که سبز شود و او حرکت نکند. مگر می شود لحظه ای را هم از دست داد. او می اندیشد که چه می کند و چه خواهد کرد و تو در فضایی دیگر، در رویایی به خیالت بی انتها با لبخندی شاید شکرین می رقصی.

 

صدای بوقی ممتد بیدارت می کند. بیدار می شوی از آنچه که فکر می کردی دنیای حقیقی توست. دنیایی از جنس خیال، دنیایی چندان عظیم که به بوق پیکان جوانان گوجه ای مدل 58 تماما هیچ شد.

ماشنها مدام بوق می زنند و تو می دانی که باید حرکت کنی. اگر هم تا حال نمی دانستی حال ماشینها این را خوب به تو فهمانده اند. خوشحال از آنی که حداقل چراغ سبز شده است. باز ثانیه شمار را نگاه می کنی. پنج، چهار. می خواهی حرکت کنی. سه ، دو. عزم رفتن می کنی. یک. تا می خواهی دنده عوض کنی باز صفر می شود و باز قرمز.

حال آنکه ماشین کناری مدتهاست رفته و تو باز باید بایستی. نمی دانم اینبار که سر روی فرمان می گذاری می خواهی چرت بزنی یا می خواهی غصه لحظه گذشته را بخوری. فقط می دانم اینبار باید یک دست به فرمان بگیری و دست دیگر را به دنده.

 

باشد که خواب در لحظات قرمز غیبت ما را از لحظات سبز حضور محروم نکند.

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چهار سال بعد و انتخابات

 

«چهار سال بعد در این ایام»

 

چهار سال بعد در این ایام هاشمی به علت شرط سنی دیگر نمی تواند در انتخابات شرکت کند.(توفیق اجباری). البت اگر تا آن موقع قانون اساسی تغییر نکرده باشد و قانون همان چهارسال قبلی باشد. در این ایام احتمالا پست جدیدی در نظام در حال تعریف شدن، است.

 

چهار سال بعد در این ایام از تاریخ انقضای هوای تازه گذشته است و به هوای بودار تبدیل شده است و احتیاج است که این کپسول هوا عوض شود. یک ماهی است که شورای هماهنگی تشکیل شده است. تا این لحظه همه کاندیداهای اصولگرا به نفع یکدیگر در صحنه باقی مانده اند ولی باز گزینه برتر همان لاریجانی است. البت روی ضرغامی هم در حال شور هستند.

 

چهار سال بعد در این ایام یه علت بالا رفتن قیمت ها نسبت به چهار سال قبل خود قیمت البسه قالیباف معادل 745000 ریال شده است. در تبلیغات او نوشته اند «سردار خلبان رییس جمهور دور نهم انتخابات دکتر محمد باقر قالیباف». تا آن هنگام چون شعار« ایران برازنده ایرانی» محقق شده، شعار «ایران برای غیر ایرانی، هم» را سر می دهد تا از خارجی ها هم رای جمع کند. به علت جوانگرایی سن بازنشستگی از 50، 60 سال به 25 سال تقلیل پیدا می کند و برای نشان دادن اقتدار دولت تمام ماشینهای دولتی بنز الگانس می شود البت بدون آژیر.

 

چهار سال بعد در این ایام مردم آخرین فیش 500000 ریالی خود را در دست دارند و در صف بانکها منتظر وصول آن هستند. کروبی و مشاورینش روی طرح جدیدی کار می کنند که مردم علاوه بر مبلغ تعیین شده مقداری قند و شکر، شیر خشک و یک بسته پوشک هم از بانکها دریافت کنند.

 

چهار سال بعد در این ایام احمدی نژاد در سازمان ملل نشسته است و می خواهد جورابهای خود را در بیاورد البت منوط به آن که تا آن موقع ترور نشده باشد. در خانه هر ایرانی یک آبسرد کن نصب شده است و دیگر هیچ زن و مرد عذبی در خیابانها وجود ندارد. تمام حکومتهای جهان به حکومت اسلامی تبدیل شده اند و دیگر به سازمان ملل می گویند سازمان کنفرانس اسلامی. و شعار جدید او «شد چون ما کردیم» بر تمام تبلیغاتش نقش بسته است.

 

چهار سال بعد در این ایام محسن رضایی با خانواده و پسر تازه از فرنگ برگشته اش دور سفره نشسته اند و دیزی می خورند. همه جا امن و امان است. قدس آزاد شده است و دیگر اسراییل و آمریکا از روی نقشه های جهان محو شده اند. دیگر شیخ نشینها نه تنها ادعایی نسبت به جزایر سه گانه ندارند بلکه بحرین و قطر هم مال ماست. در آخرین شماره مجله نشنال جغرافی نام جدید «خلیج رضایی» درج شده است و کسی هم اعتراضی ندارد.

 

چهار سال بعد در این ایام نمی توان گفت مهر علی زاده چه حال و وضعی دارد زیرا که شرایط آن کاملا منوط به بازی ایران در جام جهانی آلمان 2006 است. ولی می توان گفت یک سال بعد در این ایام مهر علی زاده و تمام کابینه روی صندلی های استادیوم نشسته اند و بازی ایران را تماشا می کنند و هم زمان برنامه بودجه را هم می بندند.البت می توان گفت حتما تا چهار سال بعد در این ایام او چهار سال است که در قلب مردم جا خشک کرده است.

 

چهار سال بعد در این ایام برای افزایش مشارکت عمومی باز معین رد صلاحیت می شود. و اگر نشد باید صبر کنیم ببینیم آلبوم جدید داریوش چیست تا شعار انتخاباتی او را پیدا کنیم.

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

ما تو موزه نیستیم. ما هنوز زنده ایم. ما کمونیستیم

چند وقتی است که جنبش دانشجویی کمونیستی در دانشگاه ها بسیار فعال شده است. تقدیم به این دانشجویان مبارز:

 

«ما تو موزه نیستیم. ما هنوز زنده ایم. ما کمونیستیم»

 

من یک کارگر ساده ام. بماند چکاره ام و کجا کار می کنم. شاید بعدها گفتم. در همان حد بدانید که گل آقای مرحوم به امثال من می گفت قشر آسیب پذیر حال هر چه می خواهید خودتان اسم بگذارید. ولی همان بس که بعد از کار و قبل از اینکه بروم خانه می آیم اینجا. حالا اینجا کجاست عرض می کنم. اینجا قهوه خانه یا چایخانه یا دیزی سرا یا خودمانی تر قلیانی ایران است. حالا اینکه کجاست باز بماند. شاید باور نکنید ولی هیچ چیزی به اندازه اینجا به من آرامش نمی دهد. نمی خواهم بد آموزی داشته باشد ولی من آدم رک و راستی هستم. هر جور آدمی که فکر بکنید توی این مملکت وجود دارد یک سری به اینجا می زند. محض حتی یک چای خشک و خالی. نزدیکی اینجا بازار، چند وزارت خانه، یک دانشگاه ملی، یک دانشگاه آزاد، یک دانشگاه غیر انتفاعی، چند ارگان مهم حکومتی، شش هفت تا بانک اعم از خصوصی و دولتی قرار دارد و هر چه که فکر کنید. زیاد به خودتان زحمت ندهید هر چقدر که نقشه تهران را زیر و رو کنید و با خط کش و پرگار به جانش بیافتید و شمال و جنوب جغرافیایی را اندازه کنید اینجا را پیدا نخواهید کرد. مگر آنکه با خودم بیایید. زیاد از خودم و اینجا گفتم. برویم سر اصل مطلب.

نشسته بودم سر جای همیشگی خودم کنج قلیانی ایران. پسر جوانی با یک کلاه کج که به سر گذاشته بود وارد شد و نشست نزدیکی های من. از همان کلاه هایی که آدم های هنری یا نقاش می گذارند البته این یکی آن را کج روی سرش گذاشته بود. موهایش هم کمی بلند بود و پشت مویش از زیر کلاه بیرون زدن بود و گردنش را پوشانده بود. ته ریش داشت و سبیلش کمی از ریشش بلندتر بود. قیافه اش آشنا می آمد. مشخص بود که دانشجوست. ولی یادم نمی آمد کجا دیده بودمش.

دست کرد توی کیف دوشی اش و یک سیگار به چه کت و کلفتی را در آورد و گذاشت گوشه لبش. لبش پایین افتاد. کلفتی سیگار به کلفتی نی قلیان بود آخر. سگار را روشن کرد و پوکی به آن زد. دود را حلقه کرد و داد بیرون. دود بالای سرش را گرفت. دستش را گذاشت روی پیشانی اش و رفت توی فکر. اینجا بود که یادم افتاد کجا دیده بودمش. عکسش را روی یکی از کتابهای آموزش آرایش دیده بودم. توی انقلاب که رد می شدم پشت ویترین کنار یکی از همین کتابهای آموزش آرایش کتابی را دیدم که روی جلدش عکس یکی مثل همین جوان بود با همین سیگار و کلاه و سبیل و ریش و فیگور. از همین کتابها که چگونه پوستمان را لطیف نگاه داریم یا پوست شاداب یا چگونه زیبا شویم یا هزارو یک اسم دیگر. بیشتر از همه اینها برایم جالب بود که کتاب آرایشی هم برای مردها هم آمده است. روی جلدش هم عکس یک سبیل را گذاشته اند. پیش خودم گفتم آخر الزمان که می گویند همین است ها. آخر نگذاشته بودند عکس یک سه تیغه تر و تمیز  را بگذارند. از همه جالبتر نام کتاب بود. چه گوارا. آخر کجای این گوارا بود. اصلا مگر آبّ است یا عسل که گوارا باشد. اگر اینطور باشد پس من زلالم. چه زلال.

حاج اصلان که دود را دید- حاج اصلا رییس قلیانی است و پشت دخل می نشیند- جلو آمد و گفت:«اینجا جای سیگار کشیدن نیست. سیگار می خوای، کاپی شاف»

جوان گفت:«کافی شاپ واسه سرمایه داراست. اومدم اینجا بین قشر کارگر باشم.»

و بعد سر سیگارش را خاموش کرد و گذاشت داخل کیفش و چای خواست.

گفتم:«شمام کارگری؟ منم کارگرم. حتما نقاش ساختمونی. خدا قوت»

گفت:«کارگر نیستم ولی مدافع شمام. چرا ساکت نشستید؟ نمی خواین کاری بکنید؟»

گفتم:«ایشاالله فردا صبح. امروز کارم تموم شده. چه قدر کار؟ روزی 8 ساعت. ماشین که نیستیم آدمیم.»

گفت:«پاشید انقلاب کنید. حق و حقوقتون رو بگیرید»

گفتم:«مگه سر برج رسیده؟... نه بابا هنوز یه هفته مونده. می رم می گیرم. مگه خرم که نگیرم؟ پس واسه چی کار می کنم.»

گفت:«منظورم حق و حقوق واقعیتونه ... از همین سرمایه دارا...پولدارا.»

گفتم:«آره دیگه. از همین پولدارا. کارفرمای ما هم خیلی پولداره. یه ویلا تو شمال داره. چند تا ماشین و ....»

بیچاره کلافه شده بود. داغ کرده بود. رفت بالای میز. داشتم شاخ در می آوردم. آن هم در قلیانی. بلند بلند فریاد می زد:«ما باید حق و حقوقمان را از این حکومت بگیریم. من به نام توده، به نام خلق می گویم که باید نظام سرمایه داری را از بین برد.»

دانشجویی که صاحب کمالات هم به نظر می رسید گفت:« شما دیگه جاتون تو موزه هاست. باید تاکسی درمی بشید.»

احد آقا –از کسبه راسته فرش فروشهای بازار است. سنی دارد برای خودش. از زمان رضا شاه مانده است- گفت:«مگه توده ای ها هم هنوز زنده ان؟»

همین موقع حاج اصلان که خون خونش را می خورد یقه جوان بیچاره را گرفت و کشید پایین و کشانت کشان بردش.

جوان همانطور که کشیده می شد، گفت:«ما تو موزه نیستیم. ما هنوز زنده ایم. ما کمونیستیم.»

حاج اصلان از قلیانی پرتش کرد بیرون و گفت دیگر آنجاها پیدایش نشود.

می خواستم به همه بگویم که اشتباه فکر کرده اند. جوان بیچاره نقاش ساختمان بود و توی موزه کار نمی کرد. از صحبتهاش هم اینطور بر می آمد که فقط یک نفر هم نیست. چند نفری می شوند.

حاج اصلان آمد داخل و گفت:«دیوانه»

گفتم:«نه بابا دیوونه نبود. فشار زندگی طاقت آدم را طاق می کنه. منم گاهی وقتا اینطور می شم. حتما کارفرماشون پولشون رو دیر داده. زندگیه دیگه خرج داره.»

قلیانی ساکت شد و هر کسی به کار خود پرداخت. من هم خدا را شکر کردم که الحمدلله کارفرمای خوبی نصیبمان شد.

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

چرا باید هاشمی؟

 

آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته

 

 

هر چه با خود نشستم و دو دو تا چهارتا کردم، دیدم که بهتر است به هاشمی رای دهیم. حالا بگویید چرا؟ خُب عرض می کنم خدمتتان:

 

1-      حتما در زندگیتان برای یک بار هم که شده با بروکراسی اداری برخورد کرده اید. در این مواقع چه چیز دادرس ارباب رجوع است؟ هیچ چیز جز یک آشنا. که کار دو ساعته را 5 دقیقه ای برایتان انجام دهد. حال عالیجناب سرخ پوش ما. اگر رییس جمهور شوند مطمئنا به علت اقوام، فامیل، دوست، و آشنایانی که در جای جای سیستم مملکتی دارند کار مملکت را سریعتر جلو می برند.

 

2-      به هر پیر زن یا پیرمردی که در صف شیر ایستاده است، وقتی بگویی وضع جامعه چطور است؟ می گوید:«گرانی» وقتی می گویی تقصیر کیست؟ می گوید:«هاشمی» و باز می گویی چرا؟ می گوید:«برای اینکه هر چی می خری نصفش می ره تو جیبه اون.» پس با این اوصاف اگر نصف بهای هر چیزی اعم از کره، تخم مرغ، شیر و ... تا پسته، فرش و نفت در جیب ایشان جمع می شود. پس نصف خزانه ارزی مملکت پیش ایشان است که چه بهتر که با بازگشت ایشان به مسند ریاست جمهوری این مال هم به زخمی از این مملکت برسد.

 

3-      امام جمعه موقت تهران گفتند باید به کسی رای دهیم که وقتی به چهره اش نگاه می کنی یاد خدا بیافتی. خُب وقتی به چهره هاشمی هم نگاه می کنی یاد خدا می افتی. البته به طور غیر مستقیم. حال بگو چطور؟ آیا در خشکی هم می شود که یک نوع آبزی ....(این قسمت به علت مسائلی مانند شیشه نوشابه و غیره سانسور شده است). بعد می گویی عجیبا غریبا. کار خدا را ببین. بعد تازه می فهمی که آیتی از آیات خدا را دیده ای و یاد خدا می افتی.

 

4-      آمریکا باز می گوید که می خواهد به ایران حمله کند. اینبار مصمم تر هم هست. خُب اگر عقل سلیمی داشته باشی می گویی. بعد از جنگ کلی خرابی به بار آمده است و باید سازندگی صورت گیرد. می گردی بین آدم های با تجربه و کسی را پیدا نمی کنی جز سردار سازندگی. حال با هم فکر کنیم. بهتر نیست از ابتدای جنگ خود ایشان رییس جمهور باشد که بعد از آن هم شرایط را تحت کنترل قرار دهد. خدا را چه دیدی شاید آمریکا را هم راضی کرد با هم دوست و برادر شویم.**

 

5-      هر که نداند ما که خود خوب می دانیم. ایشان رییس تشخیص مصلحت نظام است. پس چه کسی بهتر از ایشان مصلحت ما را می داند. هر چه ایشان بگویند به صلاح ماست. ایشان چون پدری مهربان و دلسوز جمهوری ما را ریاست خواهند کرد.

 

6-      اصلا فکر کنید دلیلی نداریم برای اینکه به ایشان رای دهیم. با برهان خُلف به آن می رسیم که باید به ایشان رای دهیم. بینی و بینک شما می خواهید به لاریجانی، یا ولایتی یا معین یا احمدی نژاد یا برادر رضاعی! یا کروبی یا ... رای دهید؟ البت این دلایل فقط برای انسان های سلیم العقل است.

 

7-      اگر این 6 مورد شما را قانع نکرد، رای ندهید. ولی بدانید که آش کشکه خالته بخوری پاته نخوری پاته. حال اگر می خواهید نامتان را در تاریخ ثبت کنید به ایشان رای بدهید چون چه بخواهید چه نخواهید می آیند و رییس می شوند. از ما گفتن بود و حال از شما .....

 

 

**می دانید که آقای هاشمی جدای از مسئولیتهای ظاهری که تا کنون داشتند مانند ریاست جمهوری، ریاست تشخیص مصلحت نظام و ... ساقی خوبی هم هستند. در جامشان هم جز زهر هیچ چیز دیگری سِرو نمی کنند. آن از جام زهری که به امام تعارف کردند و در آینده که گویا دارند جامی دیگر محیا می کنند.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

دلسوختگان سوختند

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

 

قرار بود مثل شبهای قبل برویم مسجد ارک ولی کاری پیش آمد نرفتیم ولی شنیدیم که:

 

مرد ایستاده بود و نماز می خواند. شاید هم اشک می ریخت. کودک نشسته بود کنار پای مرد و با مهر او بازی می کرد. بالا را نگاه می کرد و بابا را می دید که دارد گریه می کند. مهر را گذاشته بود در دهانش و می مکید. لبانش گِلی شده بود. خاک را می خورد و می خندید.

الله اکبر.

مرد دستانش را بالا می آورد و قنوت می گیرد.

ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة و قنا عذابا نار.

کودک سر به مهر گذاشته است و چیزی می گوید. شاید هم شعر می خواند.

 

***

 

کودک ساکت گوشه ای افتاده است روی زمین. لبخند زده است و پیشانی اش خاکی است.

مرد مدام می دود. گر گرفته است بدنش. آتش شعله می کشد و او باز می دود.

می دود و فریاد می‌زند: «یا زهرا چی کشیدی پشت در ؟»

 

شاید هم:

 

جنازه ها را می آوردند سردخانه. بیشترشان سوخته بودند. مردی نشسته بود کنار یک جنازه و با صدای بلند گریه می کرد. رفتم جلو گفتم: «حالا چه وقته گریه کردنه. جنازه ها رو بذار تو سرد خونه. بازم دارن می آرن.»

چیزی نگفت و باز گریه کرد. رفتم که خودم جنازه را بگذارم داخل سرد خانه. ملافه سفید رویش را کنار زده بود. ملافه را گرفتم. بلند کردم تا دوباره رویش بکشم.

تمام بندش سوخته بود و سیاه شده بود. فقط مانده بود سینه اش که داشت برق می زد.

جنازه بعدی را آورده بودند. من و مرد نشسته بودیم پای جنازه و اشک می ریختیم.

 

 

(برای شادی روح کشته شدگان مسجد ارک یک حمد و سوره بخوانید. ان شا الله که سرشان هم اکنون در دامان مولایشان باشد.)

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی

یا اباعبدالله

السلام علیک یا اباعبدالله

 

حتما هر شیعه ای آرزو دارد که اینگونه بمیرد:

 

غسل من اشک چشامه          کفنم پیرهن سـیامه

به همه میگم تو محشـر           بدونید حسین آقامه

 

بعد یک عمری تو دنیا               که فقط مست تو بـودم

شور یا حسین زهــرا               تو کفن می‌شه سرودم

 

ذکر تلقین توی قــبرم               نام شـاه عالمینه

سدر و کافورم ایشالله              تربت قبر حسینه

 

وصیت کردم رو قبرم                 روضـــه زینب بخــونن

تا شاید آقـا بیـــان و                 تا سحر پیشـم بمونن

 

وقـتی کــه نکـــیر و منکـــر         روبــروی من می شینن

عکس شش‌گوشه ضریح و        به روی سینم می بینن

 

می بینن سینم کبوده             وحشت رو ازم می گیـرن

جای پرسشهای قبـرم             بوسه از سینم می گیرن

 

وصیت کـــردم رو قبـــرم            عکس یه حرم بذارن

کنارش به عشق عباس          یه بوته‌ی یاس بکارن

 

رو دلم یه شاخه‌ی یاس           تو چشام بارون الماس

روی قلـــب من نوشتــه           خونه‌ی حضرت عبـاس

 

ای علم به دوش اربــاب           حرمت تـو سینــه‌ی ماسـت

هر جایی اسم تو باشه           برا ما بهشت همون جاست

 

 

 

این شعریست که شب دوم محرم امسال در مسجد ارک توسط برادر بختیاری خوانده شد. برای گرفتن فایل صوتی آن اینجا را کلیک کنید.

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد تأملی